پایان نامه-2
احساسم دوگانه است.
توی دفتر استاد نشستهام و نگاه میکنم به در و دیوار اتاق. استاد با تلفن حرف میزند. مشغول هماهنگ کردن استاد داور است. پنجرهی اتاقش پرده ندارد. آفتاب کمرمق و زرد زمستانی میریزد روی لوازمالتحریر قدیمی اتاقش. ساختمانهای آجری آن طرف معلوم است.
تمام میشود. من هم ازین دیوارهای آجری بیرون میروم و دیگر به این مجموعهی امن راهم نمیدهند... نسخهی پرینتشدهی پایاننامه دستم است. سندی از بیهودگی؟ این اواخر وقت زیادی را رویش میگذاشتم. کلنجار رفتن با مدلی که ساخته بودم و رفتارهای آدمیزادی از خودش بروز نمیداد و سعی بر رام کردنش... ولی وقتی ایرادهای شماره ی شکلها و فهرستها و پیوستها را رفع میکردم (کاری بس طاقتفرسا) حس کردم کاری نکردهام. حس کردم چیزی نوشتهام در حد همان پروژههای 4 نمرهای آخر ترم درسها. پایاننامه را که آوردم استاد نخوانده مشغول هماهنگ کردن با اساتید داور شد. من هم جزئی از چرخهی بیهودگی دانشگاه. من هم چرخدندهای کوچک از بیهودگی.
ویژهنامهی روزنامهی دنیای اقتصاد توی کیفم بود. وقتی رفتم جلوی دکه و جلد ویژهنامه را دیدم حس عجیبی داشتم. عکس رییس بیمهی مرکزی بود بر فراز خیابانهای همیشه ترافیک تهران در پناه رشتهکوههای البرز. و تیتر یکی از فیلمهای مورد علاقهام: زندگی و دیگر هیچ. و آن سوال کوچک روی جلد: آیا افزایش سهم بیمههای زندگی در پورتفوی شرکتهای بیمه این صنعت را از زیاندهی دور میکند؟
سوالی که توی یکی از زیرفصلهای فصل 4 پایاننامهام بر اساس مدلم جوابش را داده بودم... ویژهنامه را خریدم. دلم لحظهای گرم بود که ببین پسر چی کار کردی... سوال بزرگ یک صنعت را توانستهای جواب بدهی یک جورهایی...
ولی وقتی برای بار هزارم کارت نشان دادم و از بند حراستیهای که حافظهشان در حد ماهی آکواریوم است گذشتم به این نتیجه رسیدم که جوابم مهم نیست.
کی به تو گوش میدهد آخر پسر؟!
به بعد از روز دفاعم فکر کردم که باز باید برای گذران چند ماه آتی بیفتم دنبال کار. به این فکر کردم که روزهای خوش خواندن و خواندن و خواندن تمام میشود و باید باز بروم زیر یوغ تصمیمهای مردان و زنانی که نمیفهمند و ازین که بفهمند فراریاند. به این فکر کردم که همان شرکت بیمهی نوین چطور 5 ماه است که نه حقوق آخرم را داده و نه سنواتم را. به این فکر کردم که چند تا پایاننامهی این دانشگاه را به غیر از استاد راهنما و داور کس دیگری میخواند؟!
نمیدانم. در جست و جوی پاسخ سوالی مبتلا بودم و حسی از فایده داشتم و در تب و تاب مدرکی که کسی به فایده داشتن یا نداشتنش نگاه نمیکند...