پیاده گردی راهب بودایی ژاپنی در فلات ایران
عنوان و طرح جلد کتاب بدجور من را گرفت:
«سفرنامهی سوزوکی شین جوء
سفر در فلات ایران (۱۹۰۵-۱۹۰۶ م)
پیاده گردی راهب بودایی ژاپنی در شمال و شرق ایران»
طرح جلد بیش از حد ساده بود. هیچ عکس و تصویری نداشت. فونت تحریری عنوان کتاب، یک جور حس قدمت و یک جور حس عرفان را بهم القا میکرد. پیاده گردی راهب بودایی بوی کتاب هاگاکوره را به مشامم میرساند. انگار که قرار است با خواندنش به یک سلوک و مسلک سامورایی در فلات ایران دست پیدا کنم. انگار که اگر بخوانمش تبدیل میشوم به فارست ویتاکر در فیلم گوست داگ. با این تفاوت که به جای آدم کشی میروم پیاده گرد فلات ایران میشوم...
ولی شرح آقای سوزوکی شین جوء خلاصهتر ازین حرفها بود. خبری از سلوک سامورایی نبود. خبری از دریافتهای عرفانی راهبی بودایی در فلات ایران نبود. حقایقی فراتر از آسمانها نداشت. نشان میداد که زمینه خرابتر ازین حرفها بوده که بشود روایتهایی خیال انگیز و هاگاکوره وار به دست داد. بیشتر برایم سندی بود از نامهربانیهای قومی که خود را برترنژاد عالم و آدم میداند:
«مردی روستایی از من پرسید که تهران پایتخت ایران زیباتر است یا توکیو در ژاپن؛ و آیا در آمریکا هم شهری به قشنگی تهران هست؟! تهران کم و بیش به الگوی اروپایی طراحی و خیابان بندی شده است؛ اما برایم چنین نمود که ساکنان این شهر جز خانههای روستایی غار مانند، آبادی دیگری ندیدهاند. این شهر جلوه و جاذبهای ندارد، و فقط سگهای ولگرد کثیف همیشه در کوی و گذر میگردند. این وضع را میتوان با استانبول مقایسه کرد.» ص ۴۲
«در این مسیر خانه و مسکنی از مردم محلی نبود. و گیاه و درختی هم دیده نمیشد. کم کم چشم انداز آشنای ایران که بیابان برهنه و تهی است نمودار میشد. با تفاوت یک روز راه، از سبزی و خرمی به کوه و زمین بیبوته و درخت رسیدم. چندان که پنداری منظرهی چشم نواز دیروز خواب و خیالی بیش نبود. هیچ چیز برای خوردن پیدا نمیشد. و فنجانی آب هم برای نوشیدن به سختی به دست میآمد. علاوه بر این، محلیها که از خارجیها بدشان میآمد بارها، ندانستم چند بار، از لبهی بام و روی ایوان خانهها به رویم آب دهان میانداختند. در جایی که از دکاندار محل یک فنجان چای خواستم، بیش از دو برابر قیمت یا پنج شاهی با من حساب کرد. فنجان و بشقابی را که دستم به آن خورده بود از خانه بیرون میآوردند و در جوی آب میشستند تا پاک شود. هرگز با ظرفهای خودشان در هم نمیشستند.» ص ۳۷
«نافهمی و بلاهت مردم محل در اینجا بیرون از حد توصیف بود؛ اما همین مردم آنجا که پای نفعشان در میان باشد و به انگیزهی آزمندی چنان زیرک و حسابگرند که انسان متحیر میماند.» ص ۷۲
قشنگی روایت اینجا بود که سوزوکی شین جوء یک ژاپنی بود. کسی بود که در ایران به دنبال منفعت خودش نبود. زمین های ایران را به عنوان منابع نفت خام برای سرزمین خودش نگاه نمیکرد. نمیخواست از خاک ایران و از مردم ایران بهره برداری کند. او یک مسافر بود. یک راهب بود. مثل انگلیسیها و روسها نبود. و برخوردی که با او شد خوی محض ایرانی بوده. نگاه چاکرمآبانهی ایرانیها در رفتار با او وجود خارجی نداشته. ایرانیها در مواجهه با او خودشان بودهاند...
راستش فکر میکنم بعد از یک قرن نوادهی آقای سوزوکی شین جوء به ایران بیاید و بخواهد با پاهای خودش در فلات ایران پیاده گردی کند، روایتش از پدربزرگش چندان فراتر نرود...