از حال خیلی بد به حال بد
"چرا کشورها شکست میخورند" کتابی به شدت خواندنی است. دارون عجم اوغلو و جیمز رابینسون نظریهای سیاسی اقتصادی را با قصههایی فراوان از تاریخ کشورهای گوناگون جهان و با زبانی خیلی ساده و روایی ارائه میکنند.
نظریههای زیادی در مورد الگوهای رشد و فقر و غنا در جهان وجود دارند. عجم اوغلو و رابیسنون یک یک آنها را نام میبرند و بعد مثال نقضها را میگویند تا ثابت کنند که این نظریهها کار نمیکنند.
فرضیهی جغرافیا عامل اصلی تفاوت ثروت در کشورهای جهان را تفاوتهای جغرافیایی میداند. مثلا میگوید که کشورهای گرم فینفسه فقیرند. سنگاپور، مالزی، نوگالس آمریکا و... مثال نقض این فرضیهاند.
فرضیهی فرهنگ ضعف فرهنگی را عامل اصلی فقر و غنا میداند. مثلا میگوید که آفریقاییها به این علت فقیرند که اخلاق کاری خوبی ندارند. این فرضیه از نظریات ماکس وبر آمده که معتقد بود اصلاحات و اخلاق پروتستانی نقش کلیدی در تسهیل ظهور جامعهی صنعتی غرب اروپا ایفا کرد. در مرز آمریکا و مکزیک دو شهر با یک نام حضور دارند: نوگالس. از نظر فرهنگی کاملا مشابه هماند. اما از لحاظ اقتصادی و سیاسی نوگالس آمریکا به مراتب از نوگالس مکزیک اوضاع بهتری دارد. یا کرهی شمالی و جنوبی از نظر فرهنگ و زبان کاملا مشابه هماند. اما از لحاظ اقتصادی و فقر و غنا... فرضیهی ماکس وبر هم حتا مثال نقض دارد. فرانسه در قرون وسطا و پس از آن به شدت کاتولیک بود، ولی مثل انگلستان پیشرفت کرد و صنعتی شد. ربطی به فرهنگ و دین و مذهب ندارد. یا یک عقیدهای وجود دارد که میگوید این فرهنگ انگلیسی بوده که باعث رشد و بالندگی کشورهایی مثل آمریکا و کانادا و استرالیا و بخشهایی از هند و پاکستان شده. سیرالئون و نیجریه هم مثل آمریکا و استرالیا مستعمرهی انگلستان و تحت تاثیر کامل فرهنگ انگلیسی بودهاند... ولی مثل آمریکا و کانادا و استرالیا پیشرفت نکردند.
یک فرضیهی دیگر فرضیهی جهل است. اینکه در کشورهای فقیر جهل مدیران و سردمداران و مردم باعث میشود که کشور رشد نکند. درحالیکه این نظریه هم کار نمیکند. چون در بسیاری از کشورهای فقیر رهبران دیکتاتور آدمهای باسوادی هستند که در بهترین دانشگاههای دنیا درس خواندهاند. یا در نیمهی دوم قرن بیستم به کشورهای فقیر کمکهای اقتصادی بینالمللی زیادی برای امر آموزش شده. خیل عظیمی باسواد شدهاند. ولی تغییری در وضع این کشورها رخ نداده.
عجماوغلو و رابینسون در مقابل نظریهی نهادها را مطرح میکنند و میگویند این نهادها هستند که باعث رشد و تضعیف یک ملت میشوند:
"علت اینکه نوگالس آریزونا خیلی ثروتمندتر از نوگالس سونورا است قابل فهم است. این تفاوت ناشی از نهادهای کاملا متفاوت در دو سوی مرز است که انگیزههای متفاوتی برای ساکنان نوگالس آمریکا در برابر نوگالس سونورا ایجاد میکند. ایالات متحده به این علت امروزه ثروتمندتر از مکزیک و پرو است که نهادهای سیاسی و اقتصادیاش انگیزهی بنگاهها، افراد و سیاستمداران را افزایش میدهند. کارکردهای هر جامعه با مجموعهای از قواعد اقتصادی و سیاسی توسط دولت و شهروندانش به طور جمعی ایجاد و اجرا شده است: انگیزههایی برای آموزش دیدن، پسانداز و سرمایهگذاری کردن و پذیرش تکنولوژیهای جدید و مواردی ازین دست.... نهادها با تاثیر گذاشتن بر رفتارها و انگیزهها در زندگی واقعی، موفقیت یا شکست کشورها را رقم میزنند. استعداد فردی در هر سطحی از جامعه مهم است. با این همه یک چهارچوب نهادی برای تبدیل آن استعداد به نیرویی مثبت نیاز است. " ص 69 و ص70
آنها نهادها را به دو دستهی فراگیر و بهرهکش تقسیم میکنند:
"نهادهای اقتصادی فراگیر مانند نهادهای کره جنوبی یا ایالات متحده، همان نهادهایی هستند که مشارکت انبوه عظیمی از افراد را در فعالیتهای اقتصادی مجاز میشمرند و ترویج می کنند که به بهترین شکل از استعدادهایشان استفاده کنند و به آنها امکان میدهند هر چه را که میخواهند انتخاب کنند. نهادهای اقتصادی وقتی فراگیر خوانده میشوند که حاوی مالکیت خصوصی مطمئن، نظامات حقوقی بیطرف و خدمات عمومی باشند که برای مبادله و معامله افراد، میدانی فراهم آورند. چنین نظاماتی باید اجازه خلق کسب و کارهای جدید را بدهد و بگذارد مردم مشاغل خودشان را انتخاب کنند." ص 106
"در مقابل نهادهای بهرهکش وجود دارند که ویژگیهایی متضاد با نهادهای فراگیر دارند، چنین نهادهایی از آن جهت بهرهکش خوانده میشوند که برای تصاحب درآمدها و ثروتهای بخشی از جامعه و سپردن آن به بخش دیگری از جامعه طراحی شدهاند." ص 108
چیزی که کتاب "چرا کشورها شکست میخورند" را خاص میکند، معرفی چرخههای فضیلت و رذیلت است. این که چهطور کشورها وقتی در مسیر رشد میافتند روز به روز قویتر میشوند و چهطور کشورها وقتی در مسیر فقر و رذالت میافتند روز به روز وضعشان بدتر و بدتر میشود. ما با یک وضعیت ثابت و ایستا هیچ وقت روبهرو نیستیم. همیشه یا وضع بد و بدتر میشود یا خوب و خوبتر...
چرخههای فضیلت در کشورها چگونه کار میکنند؟ نهادهای سیاسی فراگیر قدرت را نزد سردمداران جامعه قید و بند دار میکنند. نمیگذارند که آنها خدا بشوند. این باعث ایجاد نهادهای اقتصادی فراگیر میشود. نهادهای اقتصادی فراگیر با تضمین حقوق مالکیت افراد، نمیگذارند که ثروت در دستان یک گروه کوچک از جامعه باقی بماند. نمیگذارند که ثروت در جامعه متمرکز شود. به همین ترتیب قدرت سیاسی عایدی محدودی به دست صاحبان قدرت میدهد و گروههای جاهطلب به جای فعالیت برای تسلط کامل بر دولت به فعالیتهای اقتصادی میپردازند. و بدین ترتیب نهادهای اقتصادی فراگیر موجب تداوم نهادهای سیاسی فراگیر میشوند و...
چرخههای رذیلت با حضور نهادهای سیاسی بهرهکش قدرت بینهایتی را برای گروه کوچکی فراهم میکنند. این گروه کوچک تمام ثروت جامعه را در اختیار خود میگیرد. انگیزه برای فعالیت در آن جامعه از بین میرود. گروههای جاهطلب شرط بقا را فقط در قدرت سیاسی میبینند. پس فقط برای تصاحب قدرت با هم میجنگند. استعدادهای مردم شکوفا نمیشود و این به صورت چرخهای ابدالدهر روز به روز عقب ماندگی را تشدید میکند.
تنها چیزی که چرخههای فضیلت و رذیلت را تغییر میدهد، بزنگاههای تاریخی است. بزنگاههای تاریخی نقطهای هستند که در آن مردم یک کشور جهت چرخههای کشورشان را تغییر میدهند. ممکن است کشوری در چرخهی فضیلت باشد و در بزنگاهی تاریخی جهت چرخه معکوس شود و وارد چرخهی رذیلت شود. مثل خاورمیانهی دوران باستان که گل سرسبد کشورهای جهان بود، ولی تا به الان در چرخهی رذیلت فرو افتاده و روز به روز بدتر میشود.
یا که در بزنگاهی تاریخی، از رذیلت وارد فضیلت شوند. در کتاب عجماوغلو و رابینسون مثالهای فراوانی از این بزنگاههای تاریخی وجود دارد.
حالتهای دیگر از نهادهای فراگیر و بهرهکش و رشد هم در این کتاب روایت شده است.
یکی از دوستداشتنی ترین فصلهای این کتاب برایم فصل هفتم بود. جایی که سیر تطور تاریخ انگلستان از پادشاهی تا انقلاب صنعتی را روایت میکند. اینکه چطور انگلستان وارد یک چرخهی فضیلت 600 ساله شد. این که چطور این چرخه آرام آرام اوضاع جامعه را بهبود بخشید. هیچ چیز ناگهانی نبود. قشنگ چرخهای بود که دههها طول کشید تا هی به صورت مثبت رشد کند و رشد کند و وضع را از خیلی بد به بد و از وضعیت بد به وضعیت تحملشدنی و از وضعیت تحملشدنی به وضعیت قابل قبول و... برساند.
ابتدا در انگلستان پارلمان وجود نداشت. فقط در سال 1215 میلادی بارونهای انگلیسی پرنس جان را وادار به امضای مگناکارتا (منشور بزرگ) کردند. طبق این منشور پرنس جان قبل از افزایش مالیاتها باید با بارونها مشورت میکرد و جلسه تشکیل میداد.
در سال 1265 میلادی اولین پارلمانی انتخابی بارونها به صورت رسمی به وجود آمد. این پارلمان متشکل از نخبگان نزدیک به شاه و طبقهی پولدار جامعه بود که به خاطر منافع شخص خودشان با تلاشهای افزایش قدرت پادشاه مخالف بودند.
220 سال بعد در سال 1485 جنگهای گل رز بین دو خاندان مدعی سلطنت لنکستریها و یورکیها رخ داد. با این جنگ مناقشه بر سر سلطنت به پایان رسید و سلطنت به لنکستریها رسید. این باعث تمرکز سیاسی در انگلستان شد.
در سال 1530 با قطع رابطهی هنری هشتم با کلیسای کاتولیک روم و انحلال صومعهها دولت در انگلستان متمرکزتر شد. و از سوی دیگر تلاش برای دخیل شدن در قدرت متمرکز پادشاه از سوی بارونها افزایش یافت. آنها از طریق مجمعی که حدود 3 قرن سابقه داشت توانستند نفوذشان بر شخص پادشاه را حفظ کنند.
در سال 1603 سلسلهی استوارت پادشاه شد. سلسلهای از حکومت مطلقه، مالیاتهای انحصاری، تولید انحصاری، جیمز اول و پارلمان بارونها سالها بر سر به دست گرفتن تجارت خارجی و داخلی با کشمکش داشتند. تا این که در سال 1623 بارونها توانستند قانون انحصارات را بنویسند و جیمز اول را از ایجاد انحصارات داخلی جدید منع کنند.
اما در سال 1629 پادشاه جدید، چارلز اول دیگر تحمل بارونها را نداشت و پارلمان آنها را نابود و منحل کرد. خودکامگی در انگلستان حاکم شد. چارلز اول به جنگ با اسکاتلند پرداخت و ضعیف شد و دوباره بارونها پارلمان تشکیل دادند. ولی این بار تشکیل پارلمان بارونها که با حمایتهای تودهی مردم هم همراه بود جنگ داخلی را به وجود آورد. جنگ داخلی بین طرفداران شاه و طرفداران پارلمان که در نهایت سرتراشیدهها (طرفداران پارلمان) به رهبری الیور کرامول جاننثاران شاه را قتل عام کردند و پیروز شدند.
در سال 1649 چارلز اول اعدام شد. ولی رهبر سرتراشیدهها، الیور کرامول وقتی بر تخت سلطنت نشست تبدیل به یک دیکتاور دیگر شد. بعد از او چارلز دوم هم به دیکتاتوری ادامه داد. تا که در سال 1688 دوباره جنگ داخلی به راه افتاد.
این همان بزنگاه تاریخ انگلستان بود. جایی که مردم با حضورشان مانع از آن شدند که چرخهی فضیلتشان به رذیلت تبدیل شود. چارلز دوم سقوط کرد. و پادشاهی مشروطه با ویلیام آو اورنج شروع شد.
در سال 1689 قانون اساسی جدید پارلمان تدوین شد. پادشاهی موروثی کنار گذاشته شد و حکومت مشروطه آغاز شد.
در سال 1694 بخش مالی حکومت اصلاح شد. بانک انگلستان تاسیس شد و انقلابی مالی در جهان رخ داد.
در سال 1707 پارلمان روز به روز تصمیمگیرندهتر شد. در این سال مالیاتها را پارلمان تعیین کرد و به مردمان عادی حق رای داده شد.
و دیگر انگلستان روی غلطک فضیلت افتاد. با تضمین حقوق مالکیت و انقلاب مالی که اتفاق افتاده بود، اختراعات رونق گرفتند. و انقلاب صنعتی کم کم پا به منصهی ظهور گذاشت... اینکه در آن بین چندین بار جنگ داخلی راه افتاد و چندین بار حکومت مطلقه تشکیل شد، نشان میدهد که پارلمان امروز انگلستان و سطح زندگی در شهری مثل لندن به همین راحتیها و الکی به دست نیامده...
@@@
انتخابات 7 اسفند 1394 مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان به نظرم یک قدم خوب برای افتادن در چرخهی فضیلت بود. یک تلاش کوچک برای این که وضعیت را از خیلی بد به بد تغییر بدهیم. ..
مرتبط: اسلایدهای ارائه ی دارون عجم اوغلو در مورد کتاب "چرا کشورها شکست می خورند؟"