I am a blogger
گفت بیا قسمت محتوانویسی کار را به عهده بگیر. نفهمیدم چرا قبول کردم. وقتش را ندارم. برای پول درآوردن 11 ساعت از روزم میرود (8 ساعت کار و 3 ساعت رفت و آمد) و بعد از چنان بیهوده خستهام که حتا نمیرسم درسهای دانشگاهم را بخوانم. ناچارم... ولی دوست داشتم که با یک گروه خلاق کار کنم. دوست داشتم نوشتن با قید و بندهای بیرونی را هم تجربه کنم تا به قول خودم حرفهای شوم.
باید میرفتم توی سایت TED برای خودم پروفایل درست میکردم. تد ایکس امیرکبیر چند ماه دیگر برگزار میشود و به عنوان یکی از اعضای تیم اجرایی باید توی سایت تد پروفایل میداشتم. درست کردم. عکس گذاشتم و اسم و فامیل و اینها. بعد یک جایی ازم پرسید I am a…. رفتم توی فکر: من هستم یک...شک کردم که چه باید بنویسم. دانشجو بودن که کار نیست. هر ننه قمری الان دانشجو است. کار قبلیام را دوست نداشتم. کار فعلیام... نمیتوانستم در قسمت من هستم یک عنوان شغل فعلیام را بنویسم. دلم رضا نمیداد. نوشتم I am a blogger.
وبلاگ نوشتن بعد از درس خواندن تنها کاری بوده که به طور پیوسته انجامش دادهام. افت و خیز و کمکاری پرکاری داشتهام. ولی کاری بوده که امتداد داشته. نگاه کردم دیدم من 7 سال است که دارم وبلاگ مینویسم. وبلاگ نوشتن جزئی از شخصیتم است. جزئی از شخصیتم که هیچ گاه در برخوردهای اول رو نمیکنم. به کسی نمیگویم وبلاگ مینویسم. ولی چیزی هست که دارم. وبلاگم پرخواننده نیست. تعداد وبلاگهایی که لینک دادهاند به وبلاگم به تعداد انگشتان دست هم نمیرسد و ایضا تعداد نظرات پای هر نوشته. ولی چند نفر هستند که میخوانندش. و همین چند نفر برایم بساند.
میدانی سر آن سوال سایت تد چه چیز یقهی من را گرفت؟ نام تد و خلاقیتی که از سر و رویش میبارد. به خودم گفتم کار الانت چه قدر خلاقیت دارد؟ چهقدر میتوانی درش خلاق باشی؟ کدام یک از کارهایت هست که بتوانی سر دستت بگیری و بگویی این بودهام. اینجا این طوری خودم را رها کردهام و فکر را به کار انداختهام... فقط وبلاگ نوشتن بود.
شرایط کاریام سخت شده. قبلا تنها کسی که باید با او کار میکردم مدیر بالادستیام بود. مدیر بالادستیام از نیکمردان روزگار است. آن حجم از رواداری و آزادی عمل و احترامی که برایم قائل هست من را به اعجاب میاندازد. ولی حالا مدیر بالادستتر هم وارد امورات شده. همه میگویند او هم آدم خوبی است. من هم نظرم همین است. او آدم خوبی است. مهربان است. خوش اخلاق است. (برای من که کار پیشینم صنعتی بوده بددهن نبودن یک مدیر نقطه مثبت هم تلقی میشود! او مودب است.) فقط انتظاری که از زیردستانش دارد، برای من انتظار سنگینی است. انتظار یک کارمند که فقط به امور اداری بپردازد و سرش به کار دیگری گرم نباشد. تا دو ماه پیش من آن قدر آزاد بودم که هم میتوانستم یک روز در میان بروم دانشگاه، هم کارهای تحقیق توسعهای انجام بدهم و مقاله بنویسم و هم رتق و فتق وظایف اداری را که عنوان شغلیام است انجام بدهم. ولی مدیر بالاتر از میز کار من خوشش نمیآید. مقالههای انگلیسی روی میز کار، کتابهای ریاضی و مرتبط با درسم به نظرش حکایت از به درد نخور بودن من دارند. نمیتواند بپذیرد که ممکن است که کار اداری مربوطه را در 15 دقیقه انجام بدهم و 45 دقیقه بعدی را به کار خودم برسم. بقیه این طوری کار میکنند: کار 15 دقیقهای را 60 دقیقه طول میدهند تا بگویند خیلی کار دارند و خیلی کار میکنند و بیکار نیستند. بعد هم میآیند برایش شرح میدهند که آی من چه کار کردهام فلان بیسار.... من نمیتوانم به او بگویم که آن مقالهی انگلیسی برای کاری است که میخواهم برای طرح و توسعهی شرکت انجام بدهم و بعد مقاله اش کنم. در دراز مدت به نفع خودتان هم دارم کار میکنم. اصلا او مدیر بالادستی من نیست که بخواهم به او گزارش بدهم. و این دارد به ضرر من تمام میشود. میز کاری که جزء جزءش مورد بازدید قرار میگیرد و کنایههای گوشه کنار. دیروز بحث را به اینجا رساند که به نظرش تئوری و عمل دو چیز کاملا مجزایند. او بازنشسته است. گفت که من در طول سالهای کارم آدمهای زیادی را دیدم که خیلی سواد داشتند خیلی کتاب میخواندند. اصلا از صبح تا شب کتاب میخواندند و فارغالتحصیل دانشگاههای اسم و رسم دار بودهاند ولی هیچ فایدهای نداشتند. نمیتوانستند از پس یک پروندهی ساده بربیایند. برعکسش کسان زیادی بودهاند که بدون مدرک و خواندن جنم داشتهاند، کار را پیش میبردهاند...
قصدش کنایه بود. من چیزی نگفتم. چه باید میگفتم؟
قدرت و اثر آدمها به حرفی که میزنند نیست. به جایگاهی است که از تریبون آن حرف میزنند. و این از دردناکترین قوانین حاکم است. رییس جمهور یک مملکت وارد یک سالن میشود و احمقانهترین جملات ممکن را به حضاری که همهشان متخصص یک رشتهاند میزند و بیرون میآید. کسی حرفهای فکرشدهی متخصصان را ثبت نمیکند. خبرنگاران حرفهای احمقانهی رییسجمهور را رسانه ای میکنند. حالا آن وسط متخصصی بیاید به حرفهای رییسجمهور اعتراض کند. تنها اثرش این است که در برنامهی بعدی آن متخصص در سالن همان صندلی را هم نخواهد داشت.
یک چیزی را خوب یاد گرفتهام در این سالها: بدون تئوری درست کار از پیش نمیرود. و اگر کاری تئوری داشته ولی به نتیجه نرسیده این دلیل بر کوبیدن تئوری نیست. آن تئوری اشتباه بوده و باید تئوری دیگری چید. کار و دانشگاه هم به نظرم همینطور است. این دیدگاه که اینها دو چیز جداگانهاند اشتباه است. مثلا مهندسیها. درسی که در دانشگاه ارائه میشود، دروس دانشگاههای کشورهای تراز اول دنیا است. کشوری که صنعتش 40 سال عقب است مطمئنا ظرفیت دانشجوهایی با علم 40 سال بعد را ندارد. (این را باید بهش میگفتم ولی نگفتم.)
همه چیزم موقتی است. کار الانم هم موقتی است. هیچ تصمیم دراز مدتی نمیتوانم بگیرم. این را میدانم. پولی درنمیآید و وبلاگنوشتن تنها کاری است که دارم به طور پیوسته انجامش میدهم و میتوانم توی قسمت I am a… سایت تد ازش نام ببرم...