زیردامنی
"یک روز که یخبندان سختی بود، وقتی بستهای را که برایم فرستاده بود باز کردم، در میان چیزهای بسیاری که زحمت خریدشان را بر عهده گرفته بود، زیردامنی کوچکی از فلانل انگلیسی یافتم که او اظهار میداشت آن را پوشیده است و اکنون از من میخواست تا از آن جلیقهای برای خود درست کنم. نامهاش بیانی شیرین داشت و پر از نوازش و سادهدلی بود. این توجه خاص که از حد دوستی فراتر میرفت، چنان که گویی جامه از تن خود کنده بود تا به من بپوشاند به قدری در نظرم مهرآمیز جلوه کرد که با شور و هیجان، صد بار نامه و زیردامنی را اشکریزان بوسیدم. ترز گمان کرد که دیوانه شدهام. جای شگفتی است که در میان آن همه مهر و محبتی که خانم دپینه نثارم میکرد، هیچ یک به اندازهی این کار او مرا تحت تاثیر قرار نداد و حتی امروز هم پس از کدورتی که در میانمان به وجود آمده است،هرگز نتوانستهام آن را دوباره به خطر بیاورم و متاثر نشوم."
اعترافات/ ژان ژاک روسو/ ترجمهی مهستی بحرینی/ ص521