وقتی ادای پول را در میآوریم...
"صفحه توریسم تارنمای انسانشناسی و فرهنگ با هدف به اشتراک گذاردن تجربیات و نیز شناسایی خرده فرهنگهای محلی، جاذبههای طبیعی/ فرهنگی/ تاریخی، آسیبشناسی گردشگری در ایران و… در نظر دارد سفرنامههای نوروزی همکاران و خوانندگان انسانشناسی و فرهنگ را پس از تعطیلات نوروزی منتشر کند..."
آگهی را 1ماه پیش دیدم و به نظرم جالب و بیدردسر آمد. یکی از سفرنامههایم را برایشان فرستادم. بعد از 1ماه همچه ایمیلی دریافت کردم:
"با درود و خسته نباشید
سفرنامه شما صفحه آرایی و در ویژه نامه گنجانده شد؛ اما شوربختانه در لحظات آخر فهمیدیم که این سفرنامه را پیش از آنکه در اختیار ما قرار دهید، در وبلاگ تان به طور کامل به همراه همان تصاویر منتشر کرده اید. به روال سایر نشریات، ما نیز از انتشار مطالبی که پیش از آن در جایی دیگر منتشر شده باشند معذوریم."
شک داشتم که جواب بدهم یا ندهم. سنگ مفت گنجشک مفت همچه چیزی برایشان نوشتم:
"سلام.
راستش به روال سایر نشریات عمل کردن تان برایم جالب است.
اولا این که شما پولی یا چیزی که بتوانم به آن بگویم حق التالیف به من نداده اید و نمی دادید و نخواهید داد که حق انحصاری انتشار را در قبالش بخواهید.
ثانیا خواننده های نشریه ی شما (سایت انسان شناسی و فرهنگ) هم پولی به شما نمی دادند که بگوییم به خاطر پولی که داده اند حق شان تضییع می شود. (حداقل من این طور گمان کردم که ویژه نامه مثل سایر ویژه نامه های سایت انسان شناسی و فرهنگ به صورت یک فایل پی دی اف قابل دانلود منتشر می شود و به همین خاطر پولی نیست.)
ثالثا از اعتباری که به وبلاگ این حقیر داده اید خیلی متشکرم. وبلاگی که میانگین بازدیدش روزی 5بازدید است در حد یک سایت معتبر تحویل گرفته شده. بسیار ممنونم.
و رابعا که قصدم به اشتراک گذاشتن تجربه بود. فکر کردم که هدف این ویژه نامه ی سایت انسان شناسی هم به اشتراک گذاشتن تجربه های خوانندگانش در "قالب یک مجموعه" است. نه قصد رزومه جمع کردن داشتم و نه آدم شناخته شده ای هستم که بگویند فلان اثرش در فلان مجموعه جمع شده و جاهای دیگر غیرقانونی است و الخ.
به هر حال از وقت گذاشتن شما سپاسگزارم."
و بعد به این فکر کردم که چرا باید ادا در آورد و بعد به این فکر کردم که تنها تریبون من همین وبلاگهایی است که مینویسم. به این فکر کردم که اگر میخواستم جای دیگری حرفهایم را بزنم، جای دیگری بنویسم، حتا اگر از خیلیها بهتر باشم چهقدر باید منتکشی میکردم چه قدر ادا درمی آوردم تا من را به خودشان راه بدهند...