سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

دارم نگاه می‌کنم. و چیز‌ها در من می‌روید. در این روز ابری چه روشنم و چه تاریک. همه‌ی رودهای جهان و همه‌ی فاضلاب‌های جهان به من می‌ریزد. به من که با هیچ پر می‌شوم. خاک انباشته از حقیقت است. دیگر چشم‌های من جا ندارد... چشم‌های ما کوچک نیست. زیبایی و زشتی کرانه ندارند...
@
قبل‌ها زیر عنوان وبلاگ می‌نوشتم: «می‌نویسم، پس بیشتر هستم». روزگاری بود که بودن و بیشتر بودن را خیلی دوست می‌داشتم. ولی گذشت. حقیقت عظیم لاتفاوت بودن بودنم و نبودنم من را به ولایت هوا فرستاد. اینکه حالا باز هم دارم می‌نویسم دیگر نه برای بودن و نه برای بیشتر بودن بلکه فقط برای عادت است.
@
ما همانی می‌شویم که پی در پی تکرار می‌کنیم؛ بنابراین فضیلت فعل نیست عادت است.
@
پیاده روی را دوست دارم. آدم‌ها را دوست دارم. برای خودم قانون‌های الکی ساختن را دوست دارم و به طرز غم انگیزی معمولی هستم...
@
و مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست.
@
جاده. مسافر. سربازِ پنج صبح. دانشجوی ترم صفری. دختری که چشم هایش نمی درخشد. اندوه. نفرت. عشق. از همین‌ها...
@@@
هیچ گونه ثباتی در موضوعات و سبک نوشته‌های این وبلاگ وجود ندارد.
@@@
ستون پایین:
پیوندهای روزانه، معمولا لینک سایر نوشته‌های من است در سایت‌ها و مطبوعات و خبرگزاری‌ها و...
کتاب‌بازی، آخرین کتاب‌هایی است که خوانده‌ام به همراه نمره و شرح کوچکی که در سایت گودریدز روی‌شان می‌نویسم.
پایین کتاب‌بازی، دوچرخه‌سواری‌های من است و آخرین مسیرهایی که رکاب زده‌ام و در نرم‌آفزار استراوا ثبت کرده‌ام.
بقیه‌ی ستون‌ها هم آرشیو سپهرداد است در این سالیانی که رفته بر باد.

ایمیل: peyman_hagh47@yahoo.com
کانال تلگرام: https://t.me/sepehrdad_channel

بایگانی

مهربان

يكشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۸:۳۶ ق.ظ

دهمین دیدار

گفت: تابلوی ون‌تو نساختم.

گفتم: خوب شد که نساختی. و تو دلم گفتم: حتا سگ هم طاقت محبت زیاد رو نداره.

گفت: خودت بساز. قشنگه. یه پنجره‌ی 50 در 70 که باز و بسته شه بخر. دست‌دوم هم می‌تونی بخری. بعد توش یه نقشه‌ی ایران بزن. بعد کلی سوزن رنگی بخر. هر جا که رفتی عکس منتخب‌شو کوچولو پرینت بگیر و با سوزن رنگی بچسبون به اون نقشه و جایی که رفتی. بعد 2  طرف نقشه هم 2 تا ستون بذار. عکسات با هم‌سفرهات، با هم‌سفرت (نگاهم کرد و گفت هم‌سفرت) رو تو اون 2تا ستون بذار. پنجره رو می‌بندی و بعد باز می‌کنی و دنیای خاطره‌ها توی یه قاب جاری می‌شه به سمت‌ت...

گفتم: هر وقت خودمو دوست داشتم می‌سازم.

گفت: خودتو اذیت نکن.

گفتم: تو به من خیلی محبت کردی و من نتونستم جبران کنم.

گفت: خودم خواستم.

گفتم: احساس شرمندگی می‌کنم از بی‌پاسخ گذاشتن محبت‌هات.

گفت: اون پاندوله. همونی که بهت دادم. محبت کردن همونه. من یه ضربه‌ی کوچولو زدم. تو نیاز نیست که ضربه‌رو به من برگردونی. اون ضربه‌ رو به نفر بغلی‌ت منتقل کن. اونم به نفر بغلی‌ش منتقل می‌کنه. و اون به نفر بعدی و همین‌طور تا آخر.... ولی آخرین نفر هم محبت را دریافت می‌کنه اون وقت قشنگ می‌شه. اون‌وقت همگی با هم یه حرکت هماهنگ، یه رقص آروم و یک‌دست رو اجرا می‌کنن.

گفتم: ممنونم. 

و نمی‌دانستم که دیگر چه بگویم.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی