لاکپشت عینکی در آرزوی دویدن
خودم را مجبور میکنم. زبانم خوب نیست. کتاب 1100 را دستم گرفتهام و زور میزنم که روزی 1 درس را بخوانم. میدانم که روزی 1 درس کم است. اینجوری 1 سال طول میکشد. من 1 سال هر روز 1 کاری را انجام میدهم؟ نه. به آخر اسفند نکشیده رهایش میکنم. ولی نه. باید بخوانم. نباید به انتهایش نگاه کنم. فقط باید به 2گام جلوترم نگاه کنم و بعد از آن را هرگز نگاه نکنم. مثل کوه میماند. اگر آدم به ارتفاعی که باید برود نگاه کند نمیتواند. آرام آرام، قدم به قدم. واژههایش سختاند و من هم حافظهی تعطیلی در یادگیری واژههای انگلیسی دارم. خودم را مجبور میکنم.
باید کتاب انگلیسی بخوانم. باید واژههایی را که یاد میگیرم در جاهای مختلف مشاهده کنم تا از یادم نرود. کتاب what I talk about when I talk about running را پرینت گرفتهام. شهاب میگفت انگلیسی آسانی دارد. از ترجمهی فارسیاش بهتر است. شروع کردهام به خواندنش. خیلی کندم. هر 10صفحه را 90 دقیقه طول میدهم تا بخوانم. جانم درمیآید. توی هر صفحه هم حداقل 10تا لغت است که بلد نیستم. (آی حرصم میگیرد از بیسوادیم.) ولی کارم پیش میرود. کتاب موراکامی سختخوان و ادبی نیست. بدون آن 10تا لغت هم میفهم دارد از چه حرف میزند. ولی کندم. از یک لاکپشت عینکی هم کندترم.
یک نکتهی جالب: آدم وقتی برای به دست آوردن چیزی زحمت میکشد، خیلی بهتر آن را میفهمد. کتاب موراکامی برایم همین حکم را پیدا کرده. اصلا مواجه با مسائل به یک زبان دیگر آدم را تیزتر میکند. مفاهیم را بهتر و عمیقتر در خودش هضم میکند. ضریب دقتت بالا میرود. هر چند سرعتت... چند تا چیز بود توی کتاب که شک دارم اگر ترجمهی فارسیاش را میخواندم باز هم این قدر برایم برجسته میشد یا نه؟ یک جایی خود موراکامی هم همین را برمیگردد میگوید:
The art of translation is a good example. I learned it on my own, the pay-as-you-go method. It takes a lot of time to acquire a skill this way, and you go through a lot of trial and error, but what you learn sticks with you.
موراکامی توی این کتابش یک جوری از دویدن حرف میزند که آدم وسوسه میشود حتما هر روز بدود. حتما هر روز 5صبح بیدار شود و لباس ورزشی تنش کند و تا 7صبح بدود. کیلومتر هم بزند. دقیقه هم بگیرد. حرفهای کار کند. کتاب آموزش دویدن بخرد و تبدیل شود به یک دوندهی مسافتهای طولانی. هر روز بدود. مهمترین نکته هر روز دویدن است. عضلات آدم مثل حیوان میمانند. اگر بهشان 2 روز استراحت بدهی، پر رو میشوند. روز سوم دیگر به ضرب شلاق هم برایت کار نمیکنند. باید هر روز ازشان کار بکشی.
چرا همچه وسوسهای در آدم میافتد؟ به خاطر تمام چیزهایی که موراکامی از دویدن به دست آورده: آن حس خلایی که حین دویدن به دست میآورد. آن خلا و پوچی که هزاران فکر در آن زاده میشوند. آن خستگی حاصل از دویدن مسافتهای طولانی که مغز و روح را از بدن جدا میکند و تجربهی عجیبی است. وقتی که موراکامی زخم میخورد، وقتی که فهمیده نمیشود، وقتی که دیگران اذیتش میکنند چه کار میکند؟ میدود. مسافتی بیشتر از روزهای دیگر را می دود. دویدن پناهگاه اوست. او هر روز میدود. آن قدر منظم و ادامهدار که رمان نوشتنش را وامدار آن تداوم در دویدن است. وقتی تو استعداد کاری را داری و روی آن کار هم تمرکز کردهای، اگر تداوم نداشته باشی نمیتوانی کار را به سرانجام برسانی. تداوم یعنی خسته نشدن. یعنی مثل یک دوندهی ماراتن آرام آرام و پیوسته دویدن و هیچ گاه از حرکت نایستادن.
ما پیر میشویم. ما قوایمان را از دست میدهیم. بالاخره این اتفاق میافتد. در جوانی خیلی کارها میتوانیم انجام بدهیم. ولی باید این جوانی را طولانیتر کنیم. با چه چیزی میتوان جوانی را ممتد کرد؟ دویدن.
مثل سایت موراکامی، برای من هم طلاییترین جملههای کتاب آن جایی است که موراکامی از درد فهمیده نشدن و درک نشدن حرف میزند:
As I've gotten older, tough, I've gradually come to the realization that this kind of pain and hurt is necessary part of life. If you think about it, it's precisely because people are different from others that they're able to create their own independent selves… emotional hurt is the price a person has to pay in order to be independent.
کتاب لغت خوندن برای یاد گرفتن یک زبان روش خوبی نیست. فقط برای کسایی خوبه که اول راهن و نیاز به حفظ کردن کلمه ها دارن چون اون کلمه ها پر تکرارن. اما کسی که 1100 رو می خونه معلوم نیست توی دنیای واقعی اون کلمه ها رو کی ببینه.
البته اگه برای تافل یا جی آر ای میخونی چاره ای نیست. اما برای یاد گرفتن خودت بهترین راه اینه که توی موضوعات مورد علاقه ات مطالعه کنی. اگه کتاب صوتی به همراه نگاه کردن به متن اش هم گوش بدی که بهتر.
در هر حال، موفق باشی.