هادی در آکیتا
هادی ورودی 85 مکانیک دانشگاه تهران بود. من ورودی 87 بودم و یک رسمی هست بین مکانیکیهای تهران که ورودیهای سالهای فرد با هم عیاقترند. هادی اما با همه عیاق بود. بچهی گروه کوه دانشگاه بود و ترکی را به لهجهی اصیل تبریزی حرف میزد و خب همچه آدمی توی دانشکده یکی از نازنینترینها خواهد بود.
هادی امسال اپلای کرد به دانشگاه آکیتای ژاپن. توی فیسبوکش نوشت: دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت/ رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم... و رفت به سرزمین چشمبادامیها.
وقتی دوستت اپلای میکند تو وبلاگ و اکانت گوگل و اینستاگرام و فیسبوکش را بادقتتر دنبال میکنی. میخواهی ببینی همین دوستت که تا دیروز کنارت بودت حالا در مواجه با جهان خارج از ایران چه میکند. با چه چیزهایی برخورد میکند. چه چیزهایی اذیتش میکنند. چه چیزهایی او را میخندانند. و خب هادی دوستانش را دست خالی نمیگذاشت.
یادداشتهای کوتاه این چند ماهش به نظرم خواندنی و یادگرفتنیاند. یادداشتهای کوتاه جوانی که سعی میکند با فرهنگهای جدید مواجهه شود و از در پذیرش و آشتی دربیاید. هادی توی عکسها و نوشتههایش حالت قهر و غرور ندارد. سعی میکند با آغوش باز بپذیرد. شناختی که او به صورت ضمنی از فرهنگ ژاپنیها و جغرافیای ژاپن میدهد هم جالب است.
از هادی اجازه گرفتم تا چند تا از یادداشتهای فیسبوکیاش را نقل کنم:
- افسانهی ژاپنی
یکی از زیباترین افسانههای ژاپن (حالا هرکی ندونه فکر میکنه همهی افسانههاشو بلدم!) مربوط به دختر بافندهی خدای کیهان میشه که عاشق پسری به اسم هیکوبوشی میشه که چوپان گاوها بوده. این دو تا به وصال هم میرسن، ولی شادی و خوشگذرانی این دو دلباخته به گونهیی بود که آنها را از کار و کوشش بازداشت و تنبل کرد! پارچه ها بافته نشدند و گاوها تلف شدند!
خدای کیهان ازین قضیه خشمگین میشه و این دو تا رو به دو ستارهی مختلف در دو انتهای کهکشان راه شیری تبعید میکنه! اینام انقد گریهزاری میکنن که خدا دلش به رحم میاد و هر سال در هفتمین شب از هفتمین ماه سال (هفت جولای) پلی در وسط آسمون میکشه تا این دو بتونن ازش عبور کنن و همدیگه رو ببینن ...
- اصغر فرهادی
وقتی رفیق چینیت (که اونم تقریبا تازه اومده ژاپن) بهت میگه:
- پارسال یه فیلم ایرانی خیلی تو چین مشهور شد و خیلیها دوستش داشتن! ماجرای یه خانمی بود که میخواد بره خارج ولی همسرش مخالفه و باید از پدر پیرش هم نگهداری کنه و ...
- جدایی نادر از سیمین؟
- آره آره، سِپرِیشن ..
پی نوشت: اگه ده درصد چینیها این فیلمو دیده باشن و فقط ده درصد ازین ده درصد ازش خوششون اومده باشه، برای دنیا و اخرت اصغر فرهادی بسه!
- قولنج فرهنگی
یکی از دانشجوهای ارشدِ اینجا، یه اقای بسیار خوبی هست از مغولستان. چهل و چند ساله که با همسر و دو تا از بچههاش اکیتا هستن. دیروز تو سمینار هفتگی گفت: "فردا ناهار همه مهمون من هستن!"
امروز بندهی خدا خانومش برای بیش از بیست و پنج نفر دانشجوها و اساتید گروه، ناهار مغولستانی پخته بود.
از خوردن که فارغ شدیم گفتم:
- مناسبتشو توضیح میدی؟
- روز استقلال مغولستان، سالروز تولد چنگیزخان هم دو روز پیش بود، اونم هست!
برای لحظاتی دچار قولنج فرهنگی شدم خلاصه.
- فوتبالیستا
این کارتون سوباسا خیلی هم تخیلی نبوده ...
این عکس رو امروز صبح گرفتم، بارش برف به حدی شدید بود که من چند متر جلوتر از خودم رو نمیتونستم بیینم! اون وقت اینا ...
احتمالا تو غروبهای تابستون که بریم کنار دریا میبینیم یکی تنها داره تو امواج خروشان تمرین میکنه، اخرشم توپ رو شوت میکنه به سمت عقابی که در حال پروازه! اون بیچاره هم بین زمین و آسمون کُتلِت میشه سقوط میکنه!
- ژاپنیهای سختکوش
دانشجوی پُست دکترا: استاد فلانی (ژاپنی) همونیه که صبح از هفت میاد و تا دوازده شب هست تو دانشکده، شنبه یکشنبههام میاد.
من: مجرده؟!
- نه، ولی تنها زندگی میکنه، خونش چسبیده به دانشگاهه تقریبا، راحت رفت و آمد میکنه.
- پس مثل استاد من خانوادهش تو یه شهر دیگه هستن ...
- نه، زن و بچه هاش مرکز شهر هستن!
پی نوشت: فاصله دانشگاه تا مرکز شهر پیاده بری نیم ساعته!!!
هارد وُرکینگ هم حدی داره خو ...
بازی محلی دانشکده مهندسی مکانیک دانشگاه تهران (مِکا لِنْگْز)، جهانی شد! (با تقریب مهندسی البته!)
از روزی که ما اومدیم اینجا، تلاش کردیم بازی های مکانیکی و گروه کوهی رو بین دوستان اینور رواج بدیم! خوشبختانه تو این کمپ دو روزه که حدود ٩٠ نفر از دانشجوهای ٣ دانشگاه و از ١٢-١٠ ملیت مختلف حضور داشتن، من و سه تا از دوستان به عنوان گِیم مَستر انتخاب شدیم و این بازی رو معرفی و انجام دادیم که کلی استقبال شد!
خلاصه اگه دیدین تو تاج محل، رو دیوار چین، گلدن گیت، سواحل بالی، خیابانهای شلوغ مانیل یا توکیو یا هرجای دیگهای، یه عدهای وایسادن دارن مِکا لِنگز بازی میکنن، خیلی تعجب نکنید!
به امید روزی که این میراث مکانیک رو به ثبت یونسکو برسونیم!
پی نوشت: این تنها عکسیه که فرصت شد بگیرم، خیلی گویا نیست، کیفیتشم ... ایشالا دفه بعد عکسای بهتر ...
- لغات کلیدی برای دوستان وطنی!
اُتوسان: پدر
اُکااسان: مادر
اُنیی سان: برادر
اُنه سان: خواهر
یامامادا سِن سه: استاد یامامادا
- در سرزمین چشمبادامیها
تَنگ چشمی عیب نیست! تَنگ نَظَری عیبه!
...
از افاضات اول صبحی در سرزمین چشم بادامی ها!
پی نوشت: یا رب، نَظَرِ تو برنگردد ...
- بَرَه
این "بَرَه" گفتن (با لحن فامیل دور) حتی وقتی دوستای ژاپنی یا بقیه ی خارجی ها آدمو صدا می کنن از دهنمون نمی افته چرا؟! سه ماه شد ما اینجاییم!
هربار هم بعدِ بَرَه گفتن باید توضیح بدی اینی که از دهنت در رفته چی بود!
- مکالمهی اساتید دانشگاهی در ژاپن
مکالمهی دو استاد بعد از شام فارغالتحصیلی بچه های لیسانس و ارشد، بعد ازینکه اون یکی استاد (٤٤ ساله، ژاپنی) رو جلو در خونه ش پیاده کردیم:
استاد اولی (٣٨ ساله، غیرژاپنی): استاد فلانی امروز خیلی سرحال نبود، درسته؟
استاد دومی (٥٢ ساله، ژاپنی): آره، اختلاف سنی ش با دانشجوها زیاد شده، اگه ده سال پیش بود نمی ذاشتن بعد شام برگرده خونه، حتما می بردنش بار برای پارتی خودمونی ...
- شمام انگار خیلی سرحال نبودی ها؟
- آره، منم موقعی که استاد شدم مث برادر دانشجوها بودم، الان از والدینشون هم بزرگترم، مثل قدیما راحت نیستن با من دیگه ...
شب شمع های یخی
حیاط دانشگاهمون
- ژاپنیهای سختکوش-2
اون لبخند و برق شادی که تو چشمای ژاپنی ها می بینی وقتی به عنوان دوست یا همکلاسی بهشون می گی: "یو وُرکد سو هارد تودِی، پلیز گو بَک هوم اَند رِست" رو در هیچ موقعیت دیگه ای نمی شه دید! خیلی علاقه مند هستن سخت کوشی شون نمود داشته باشه پیش سایرین!
اگر با یک دانشگاه یا شرکت ژاپنی همکاری داشتین حتما امتحان کنید!
- I came to get married!
Today, I made a funny mistake in Japanese final oral exam! Hirata Sense asked me: why did you come to Japan?
I wanted to say: "kenkyou shi ni kimashita" I came to do research.
But instead of that, I said "kekkon shi ni kimashita" I came to get married!
Hirata Sense's face was exactly confused!