توهم فحل
بار اول چند ماه پیش بود. سر کلاس پایپینگ. کلاس ساعت 5 برگزار میشد و آن روز من و احسان کمی دیر رسیده بودیم و صندلیها پر شده بودند. احسان ردیف وسط یک صندلی گیر آورد. ردیف پشتیاش یک دختر و پسر نشسته بودند و بار و بندیلشان را گذاشته بودند صندلی کناریشان. اشاره دادم که بنشینم آنجا. بند و بساطشان را برداشتند و نشستم. ردیف 3تا صندلی داشت. صندلی کنار دیوار برایم خالی شده بود. از جلویشان رد شدم و نشستم. اول پسره نشسته بود، بعد دختره و کنار دیوار هم من نشستم. کاری نکردم. من که جزوهبنویس نبودم. همینجوری دفترچه را درآوردم و منتظر مستر بکتاش شدم که بیاید و کلاس را شروع کند. پسره و دختره زیاد با هم پچ پچ میکردند. بعد از 5دقیقه دختره بلند شد و جایش را با پسره عوض کرد. پسره نشست کنارم. چرا؟ نتوانستم درک کنم. دختره دوست نداشت بین دو تا نرینه که یکیشان غریبه بود بنشیند؟ پسره دوست نداشت دوسدخترش کنار یک نرینهی غریبه بنشیند؟ نمیدانم. پیش خودم گفتم چرا؟ نتوانستم دلیل پیدا کنم. من حتا به دختره نگاه هم نکرده بودم...
بار دوم همین چند روز پیش بود. شرکت کارفرما صدایمان کرده بود که بیایید یک جلسه برگزار کنیم. یک جلسه بین کنترل پروژهی کارفرما و کنترل پروژهی پیمانکار که ما باشیم. البته کارفرمای ما خودش پیمانکار شرکت بالادستیاش بود و کار خودش را به ما سپرده بود و ازین نقشهای دوگانه که توی صنعت ایران فراوان است. گفتند ساعت 10 آنجا باشید. (آنجا یعنی محل شرکتشان که حوالی ظفر و نفت شمالی بود.) ما هم راس ساعت 10 آنجا بودیم. حراست آشنای حضورمان بود. گفتیم جلسه است و رفتیم بالا. ساختمانهای اداری ظفر بیشترشان ساختمانهای مسکونیاند. ازین آپارتمانها که کلش را برداشتهاند کردهاند دفتر مرکزی. وارد طبقهی اول شدیم. کله را انداختیم پایین و از هال رد شدیم و وارد اتاق خواب بزرگ شان شدیم. اتاق خواب همان اتاق کنترل پروژهشان بود. خانم مهندس توی اتاق نشسته بود. سلام علیک کردیم و ایستادیم. منتظر مدیر کنترل پروژه بودیم که جلسه رسمیت پیدا کند. بعد 5دقیقه آبدارچی برایمان چای آورد. صندلی مهمان و ارباب رجوع نداشتند. سه تا میز خالی بود. صندلیهایشان را کشیدیم بیرون و نشستیم. تا نشستیم یک بابایی امیر را صدا کرد که بیاید بیرون. چند کلمهای باهاش حرف زد و بعد امیر برگشت گفت بچهها بیاید بریم بیرون بشینیم. بلند شدیم آمدیم بیرون. رفتیم جلوی حراست رو صندلیها نشستیم. پرسیدیم چی شده؟ گفت طرف شاکی شده که چرا 3تا مرد سرتان را انداختهاید رفتهاید اتاق یک خانم. جلسه رو باید سالن جلسات برگزار کنید. چیزی نگفتیم. منتظر شدیم تا آقای حراست بهمان گفت که رییسشان آمده و تشریف ببرید اتاق کنترل پروژه. رفتیم و شکایت کردیم که چرا آن بابا (آقای ارسلانی نامی بود) ما را بیرون انداخته و نگاه کنید این چای برای ما بود الان تبدیل به آب یخ شده و چه وضع برخورد است و ابراز ناراحتی کردیم... خانم مهندس که آن قدر برایشان عزیز بود به تقریب هیچ در مورد ساخت مخزن و تانک و این چیزها نمیدانست و ایرادهایش به برنامه زمانبندی هم چند تا سوتی ویرایشی و کپی پیستی بود.
برگشتیم و من از خودم پرسیدم چرا؟ ما که برایمان مهم نبود و نشد آنجا کی نشسته. خانم مهندس یا آقا مهندس یا هر غولتشن دیگری که میخواست باشد.
البته فکر می کردم توی محیط دانشگاه از این موارد دیده باشی. مثلا متوسط نمره دخترها بیشتر از پسر هاست. یا اعتراض پسرها مثل کندن چاه توی کویر لوته و اعتراض دخترها مثل کندن چاه توی شماله! پسره 300 مترم بره جلو نمره همونه ولی امان از اعتراض یه دختر...
توی عالم کارم همینه. به نسبت صنعتی بودن محیط این فاصله کمتر میشه یعنی هرچه محیط سخت تر بشه و صنعتی این موضوع کمتره. مثلا توی یه شرکت خودروسازی توی سالن مونتاژ این موضوع کمتره (تفاوت بین مرد و زن) و هرچه توی همین شرکت از محیط کاری دور بشی (مثلا فروش یا صادرات) آخ آخ آخ دیوانه کننده است.
سخت نگیر. اینجا ایران است.