voice
ضبط میکنم. وقتی کسی نیست صدای خودمو ضبط میکنم.یه وقتایی هست که واقعا نمیشه به کسی گفت. یعنی نه که نشه. همون لحظه باید بگی و هر آدمی رو هم بخوای پیدا کنی که همون لحظه پیدا شه بهت گوش کنه چند دقیقه طول میکشه. چند دقیقهای که همون انتظارش خشکم میکنه. میشینم با خودم بلند بلند حرف میزنم و ضبط میکنم صدامو. چرا ضبط میکنم؟ که بعدا به صدای خودم گوش بدم؟ ثبتش کنم که بعدها بفهمم چه مرگیم بوده و در چه حال بودم؟ ضبطش میکنم چون فکر میکنم دارم گوشهای از رنجهامو ثبت میکنم؟ یا شاید برای این که از امکانات موبایلم استفاده کرده باشم؟ این عادت ضبط کردن از بچگی باهام بوده. از همون زمانی که یه ضبط کاست خور سانیو خریده بودم که یه علاوه بر دگمهی پلی یه دگمهی قرمز رنگ ضبط کردن داشت. بعد من میشستم روی نوار کاستهای لیلا فروهر صدای خودمو ضبط میکردم. همون زمان که گوش دادن به صدای زن حروم بود و لیلا فروهر برام خیلی زن بود و صداش باید از نوار کاستهام حذف میشد.
چی ضبط میکردم؟ چی میگفتم؟چی ضبط میکنم؟ چی میگم؟ نکتهش همینه. نمیتونم بعدا دوباره به صدای خودم گوش کنم. یعنی هیچ وقت هیچ وقت دوباره ننشستم به صدای خودم گوش کنم. نمیتونم دوباره با خودم مواجه شم. یه چیزی هست که منو میترسونه. نمیدونم چیه. ولی این همون چیزیه که منو از دوباره خوندن نوشتههای قدیمی خودم باز میداره. میترسم دوباره با پیمان حالخراب 2سال پیش مواجه شم. میترسم به صداش گوش کنم و دوباره زندگی زیستهی توی صدا رو نگاه کنم. یادم می ره. من سریع یادم میره. شاید آدم زودرنجی باشم. ولی رنجها رو هم سریع فراموش میکنم و اینجا توی حافظهی موبایلم خیلی صوت از خودم هست که هیچ وقت دوباره سراغشون نرفتهم. هیچ وقت جرئتشو نداشتهم دوباره سراغشون برم. دقیقا نمیدونم از چی میترسم. از این که شاید رنجهای بیهودهی توی اون صدا هنوز هم پابرجا باشند؟ ازین که بعد از گذشت لحظهها هنوز هم برای اون رنجها کاری نکردهام؟ شاید...
ولی یه چیز دیگه هم هست که برام تحملناپذیره. یعنی وقتی به صدای خودم فکر میکنم برام تحملناپذیر میشه. این که بعد از مرگم خدا یه تلویزیون بذاره جلوم و صبح تا شب فیلم زندگی خودمو بهم نشون بده. اون هم نه فقط صدا. بلکه تصویر هم باشه. بعد من مجبور باشم صبح تا شب تو قبر فیلم زندگی خودمو نگاه کنم...