5سالگی
حالا 5 سال از شب امتحان برنامهنویسی سی پلاس پلاس گذشته است. همان شبی که دیدم اعصاب دو تا تو سر خودم و دو تا تو سر کتاب زدن را ندارم و تسلیم شدم و گفتم باداباد. رفتم بلاگفا و یک وبلاگ برای خودم ساختم. فکر میکردم درسش را میافتم. بقیهی آن شب را هم سرگرم وبلاگ خواندن و نوشتن بودم. پاس شد البته. با ده و نیم. شاید پاس شدن آن امتحان بود که باعث شد وبلاگنوشتنم 5سال دوام بیاورد. توی زندگیام بیشتر از 3-4 تا کار را نتوانستهام به صورت مدام ادامه بدهم. یکیاش وبلاگنوشتن بوده. از نوشتن سپهرداد بعد از 5سال راضیام؟ رضایت بحث هزینه و سود است. چه چیزهایی را از دست دادهام؟ چه چیزهایی به دست آوردهام؟ چه هزینهای پرداخت کردهام؟ هزینه فقط چیزی که پرداخت میکنی نیست. اگر وبلاگ نمینوشتم میتوانستم چه کارهایی کنم؟ آنها هم جزء هزینهها هستند...
حالا که از آرشیو وبلاگ بکآپ میگیرم میبینم بعد از 5 سال 500هزار کلمه آرشیو دارم. از این 500هزار بگو 100هزار تایش از خودم نیست و بگو 300هزار تایش ارزش دوباره نگاه کردن را هم ندارد. میماند 100هزار کلمه که حداقل ارزش دوباره نگاه شدن و تقویت کردن و خوبتر کردن را دارند. اگر تو این 5 سال مینشستم 500هزار کلمه مینوشتم میتوانستم یک رمان بنویسم. یک کتاب کت و کلفت. ولی از کجا معلوم که کتاب خوبی میشد؟ تو بگو از 500هزار کلمه، 100هزار تایش کتاب میشد. از کجا معلوم یک چرتی مثل آت و آشغالهای چاپشدهی این سالها نمیشد؟ حداقلش با وبلاگنوشتن کاغذ حرام نکردهام و باعث حیف و میل شدن جنگلها نشدهام!
بگویم راضیام؟ حاشیهایتر ازین حرفها هستم که بخواهم عرض اندام کنم. هنوز هم نمیتوانم توی نوشتههایم خواننده را مخاطب قرار بدهم. برای خودم تعریفی از عدهای که اینها من را میخوانند و مطمئنم که مخاطب دارم ندارم. ازین که حاشیهایام ناراضی نیستم. یعنی خب وبلاگها سرزمین بدون مرکزند. کسی نمیتواند بگوید این وبلاگها پایتخت نشیناند و این چند تا مهماند و اینهای دیگر حواشیاند. وبلاگستان یک سیستم اجتماعی بدون مرکز است. ولی یک چیزی هم هست. این که من با آن وبلاگهای پرخواننده فاصله دارم... از همان روزهای اول برای خلاصی به خودم گفتم به شخمت نباشه که کی میخونه کی نمیخونه. کار خودتو بکن. اگر حرفی ته دلت مونده بزن. کسی هم خوشش نیومد مهم نیست. نوشتن عرصهی فردیته. اصل همینه... شاید این روزها به این واگویههای خودم کمتر پایبند شدهام... ولی اینجوریها بوده تقریبا. من وبلاگنویسم؟ شک دارم. من حرفهایِ این کار نیستم. آدم کامنتبازی نیستم. حوصلهی نظرهای لوس را ندارم. ازین تریپها نیستم که قربان صدقهی طرف بروم که الهی قربون چشمای عسلیت برم که برام 2خط کامنت گذاشتی و بعد قرار بگذارم و به شماره کانتکتهای موبایلم اضافه کنم و ازین حرفها. به نظرم یکی از ویژگیهای وبلاگنویس حرفهای همین تشکیل جادههای ارتباطی است. نه این که دلم نخواسته باشد. کی است که از شهرت و به دوستهاش اضافه کردن بدش بیاید؟ ولی خب... چیزی که هست هست، چیزی که نیست نیست. حالا نه به این غلظت هم ها. کسی ایمیل بزند جواب میدهم. سوال بپرسد جواب میدهم. وبلاگم وبلاگ علمی نیست. ولی تا به حال چند بار برای ملتی که مهندسی مکانیک میخوانند جزوهی دینامیک ماشین مهندس حنانه را فرستادهام. این همه وبلاگ تخصصی کپی پیست کتابها و جزوههای مهندسی، آخرش سپهرداد باید کاری کند!
وبلاگنویس حرفهای تریبون شخصی دارد. این هم از آن حرفهایهاست که راستش یک وقتهایی طعمش را خیلی ناقص چشیدهام. روزهایی که اعصابم از چیزی خرد شده و آمدهام فحش و بد و بیراههایم را نوشتهام. برای خالی شدن خیلی جواب میدهد. یک چیزهایی بوده که روی مخم بوده. یک سری مسائل که جدی بودهاند. مثالش همین سهمیههای هیئت علمی که تو کتم نرفت و نرفته و نخواهد رفت. حداقلش این بوده که توی وبلاگ نوشتهام. هر چند بعدش ازین که صدایم این قدر ضعیف است که کسی نمیشنود دچار احساس پوچی شدهام. وبلاگ تریبون شخصی هست، ولی رسانه نیست. حداقلش من حرفهای این کار نبودهام که بتوانم رسانهاش کنم. خب... در و بیدر نوشتن همین چیزها را هم دارد دیگر. کسی زیاد جدی نمیگیرد.
چند سال پیش قبل از نفیسه مرشدزاده سردبیر همشهری داستان یک آقایی بود به نام مهدی قزلی. یک بار برای یکی از نوشتهها کامنت گذاشت که نوشتهات در مورد فلان کتاب خوب است و ویرایش کن و برایمان بفرست چاپ کنیم. و چاپ کرد! خیلی حرفهای بود. راستش آخرین کار چاپشدهی من توی مطبوعات همان چند سال پیش بود. بعدها 2بار برای همشهری داستان نامه فرستادم. دو تا داستان. یادم است یک اشتراک 6ماههی همشهری داستان هم گرفتم که اگر جوابی دادند ببینم. ولی دریغ از یک بیلاخ حتا! به جز همان جواب ایمیل برنامهنویسی شده که نامهتان دریافت شد و مورد بررسی قرار خواهد گرفت هیچ جوابم را ندادند.
خیلی دارم در و بیدر حرف میزنم. مجموع نیستم این روزها و فکر کنم در و بی دری افکارم پیداست!
در مجموع وبلاگ نوشتن خوب است. در و بیدر نوشتن خوب است. حرفهای بودن هم خوب است.
ایـن که خــودت را گوشـه ی گـلو قـایـم کنـی چـیزی را عـوض نمـی کنـد...
بـالاخـره یـا اشک میـشـوی در چـشـمـانـم یـا عُـقــده در دلـم...!