ادامه بده...
همین جوری الکی هی به سایتش سر میزنم. هیچی نمینویسهها. یعنی عرضهی نوشتن نداره. انتظاری هم ازش نیست. عرضهی یه سری کارای دیگه رو داره و یه جوری عرضهی اون کارا رو داره که توی یه سال اندازهی کل 10سال کار کردن من و بابام پول درمییاره. کی عرضهی نوشتن رو داره آخه؟ نوشتن و روایت کردن و بودن رو گفتن همچین کار آسونی نیست. یعنی اصلن کار آسونی نیست. خب آدمی که سایت داره وبلاگ نداره که. سایت یه چیزیه مربوط به کار و شغل آدم. اگه نویسنده باشه انتظار منظم و وبلاگی نوشتن هست. یه چی بگم نگم میمیرم. محمدرضا کاتب. رو مخمه. اگه کسی بهش دسترسی داره و رفیقشه بهش برسونه. تازگیها وبلاگشو میخوندم. رو مخم رفتها. اولش خوشحال شدم که نویسنده به این فعالی که به تقریب داره سالی یه کتاب میده بیرون مثل خیلی از همسنوسالهاش تعطیل نیست و به اینترنت و جهان مجازی بدبین نیست. وبلاگ داره برای خودش. ولی وبلاگش کپی پیست نقدها و معرفی کتابهاش توی روزنامهها و مجلهها بود. هیچی از خودش توی وبلاگش نبود. همهش نوشتههای منتقدانهی روزنامهنگارها از روزنامهی شرق و آرمان و فرهیختگان و اینا. آقای محمدرضا کاتب تو نویسندهای. وقتی مییام وبلاگتو میخونم دوست دارم تو هم یه چیزی نوشته باشی. درست که تو از نوشتن قراره پول دربیاری و وبلاگ نوشتن مفته و مفت در اختیار قرار دادن کلمههای هنرمندانه چرخ زندگی رو نمیچرخونه. ولی باید یه فرقی باشه. حالا یه چیزای کوچولو نوشتن مثل اشانتیون میمونه. ضرر نمیکنی. وقتی میبینم یه نویسندهی حرفهای داره وبلاگ مینویسه دوست دارم ببینم چی مینویسه. دوست دارم بخونم و پیش خودم بگم آها... اینه. همین کوچولونوشتههاش هم نشون میده که این نویسندهست. این فرق داره. این یه چیز دیگهست... آره. هر روز همینجوری الکی هی به سایتش سر میزنم. هیچی نمینویسه. ولی هر دو سه روز یه کاری میکنه: جواب بعضی کامنتا رو میده یا یه لینکی میذاره یا یه اطلاعیهای میده. شاید هفتهای یه بار باشه این کارهاشها. ولی میدونی چیه؟ همین کوچولو بودن هاش، همین نشونههای کوچولو که میگن این بابا به سایتش سر زده، هستش، زندهست، داره ادامه میده بهم انرژی میده.
چه جوری بگم. میگن (ما که نرفتیم ندیدیم، شنیدیم...) میگن تو فرانسه برای هر حرفه و شغلی یه مجلهی هفتگی یا حتا یه روزنامه چاپ میشه. مثلن یارو شغلش اپراتور دریل آسفالتسوراخکن تو شهرداریه. میگن هر هفته یه مجله براش درمییاد که در مورد دریلها و متهها و گوشیهای ضد صدا و روایتهای آدمای همکار از کارهاشون نوشته داره. نشریه به زود زود چاپ شدنشه که نشریه ست. تو همین ایران هم تو دانشگاهها سالی یه بار دو سالی یه بار یه سری نشریهی خشک و جدی و حرفهای چاپ میشه. ولی اینا انرژی نمیدن. اینا در مورد روزمرگی اون شغل و رشته نیستن. چیزی نیستن که بگن تو تنها نیستی. تو باید ادامه بدی. تو باید بهتر شی. تو میتونی بهتر شی. چیزی نیستن که به آدم هی بگم خسته نشو. ما هم هستیم. تو هم مثل ما باش... میدونی؟ الگوها و چهارچوبها مهماند. خلاقیت و این حرفا رو بریز دور. خلاقیت آخر کاره. آدمی که اول کار خلاقیت به خرج میده آخرش به پت پت میافته. آدم وقتی از کاری خوشش مییاد و میره به سمتش، وارد یه سیستم و یه مجموعه میشه. وقتی وارد یه مجموع و سیستم میشی باید اول خوب سیر کنی، خوب نگاه کنی و چرخههای تکراری رو پیدا کنی. هر سیستمی هر کاری یه چرخهی تکراری داره. یه سری چرخهی تکراری داره. این چرخهها هم خوبن هم بدن. بدیشون تکراری بودنه. خوبیشون اینه که وقتی شناختیشون میتونی سعی کنی تو تلهها نیفتی. میتونی سعی کنی خسته نشی. میتونی سعی کنی بهترش کنی. آخر کار میتونی یه کاری کنی که چرخه عوض بشه. خلاقیت آخر کاره. مممم.... چی میخواستم بگم؟ هیچی. نیست. خیلی چیزا نیست. تو دکههای مطبوعاتی باید هی چشم بگردونی هی چشم بگردونی شاید یه نشریهی مرتبط پیدا کردی. بعد ترسون لرزون کلی پولشو میدی به خودت میگی نکنه ازین استاد دانشگاهیها باشه که به درد عمهشونم نمیخوره. نکنه یه جوری نوشته باشه که به آدم انرژی نده.... مجلهای نیست. مجلهها خیلی کماند. تو اینترنت هم... مدام بودن خیلی خوبه. مدام بودن یه آدم دیگه خیلی خوبه. به تو هم انرژی میده. حالا زیاد مهم نیست که خوب و باکیفیته کارش یا نه. همین که ادامه میده انگیزهی ادامه دادن بهت میده...