Unknown
دوم آبان پارسال باران بارید. حالم خوب نبود. رفتم مغازهی امیر. پیاده رفتم. زیر باران رفتم. خیس و تلیس شدم. یکی دو ساعتی پیشش نشستم. باران شلاقی میبارید. آرام که شد پیاده برگشتم.
من یادم نبود که دوم آبان پارسال باران بارید. حتا یادم نبود که دوم آبان پارسال رفتم پیش امیر.
دیروز که دوم آبان بود، رفتم مغازهی امیر. باران نمیبارید. من از نباریدن باران نگرانم. حالم خوب نبود. نه. به بدی پارسال نبودم. ملول بودم فقط. باز هم پیاده رفتم. نیم ساعتی به قدمهای تند من راه است. نارنگی خریده بود. پرسیدم برای خانه است؟ گفت نه. ماشینی آمده بود خریدم. کیلویی 1000تومن. یکی پوست کندم خوردم. تشنهام بود. شیرینی و ترشی و ملسی نارنگی بزاقم را حال آورد. دومی را پوست کندم و یکهو دیدم از 1کیلو نارنگی فقط 2-3تا باقی مانده. یک ساعتی پیشش نشستم و برگشتم.
آمدم خانه، نشستم به خواندن روزانههای دفترچهی پارسالم. ماندم مات و مبهوت. عه. من پارسال دوم آبان هم رفتم پیش امیر که. پارسال دوم آبان هم حالم یک جور دیگر بود. پارسال دوم آبان هم غریبه بودم که. یعنی این قدر همه چیز پریودیک است؟ به این دقت حرکتهای پریودیک دارم من؟
اونم برای ذهن؟
کار کاسبی چطور بود؟