گورستان - 3
یک جایی کنار همان جادهی خاکی بود. زیر آسمان آبی. در میان دشتی که از همه طرف به رشتهکوهها ختم میشد. کنار آفتابی که خودش را در تمام دشت پهن کرده بود. کوهها نزدیک و دور بودند. قهوهای و اخرایی و سرخی و کبودیشان نزدیک به نظر میرسید. ولی هر چهقدر که لک و لک در جاده پیش میرفتیم بهشان نمیرسیدیم. از آن جادهها بود که جز خودمان هیچ بنیبشر دیگری پیدایش نبود. از کنار چند سیاهچادر و گلههای بز و گوسفند گذشته بودیم و رسیده بودیم به جایی از جاده که صاف و مستقیم به سمت سرچشمهی زایندهرود پیش میرفت. رسیده بودیم به جایی که آن بنای یادبود کمی دورتر از جاده در میان گونها و باد خنک ارتفاع بالای 2500متر ایستاده بود. خسته پیاده شدیم. ماشین همان وسط جاده یله و رها.
باد میوزید. جوری باد میوزید که دستها ناخودآگاه فراخ میشدند تا باد را بغل بگیرند.
فکر کردیم چیزی باستانی را یافتهایم. یعنی این سنگی که دورش سیمخاردار کشیدهاند چیست؟ برای کدام دوره از تاریخ است؟ بیا ازش عکس بگیریم بگوییم این را دیدهایم، عرض و ارتفاعش این بوده، گمان میرود خط میخی باشد، مربوط به اواخر هخامنشیان و شاید اواسط اشکانیان.
ولی نه... یک سنگ قبر بود. سنگ قبری وسط بیابان. تک و تنها. نه در میان قبرهای دیگر و در گورستان. در کنار جاده و درمیان دشت و کوه و زیر آسمان آبیای که دائم روی زمین شنا میرفت و بالا و پایین میشد.
سنگ قبر یک جوان بود. گلی بودم نه وقت چیدنم بود/ جوان بودم نه وقت مردنم بود. یادبود محمدعلی قنبری. فرزند رحمتالله. از طایفهی عدیوی.
هم سن این روزهای من بود.
@@@
از بهشت زهرا بدم میآید. بهشت زهرا همان تنگی و تاریکی زندگی تهرانی را دارد. لعنتی است. سنگ قبر آن جوان کنار آن جادهی خاکی خلوت چیز دیگری بود...
@@@
فحش خاهر و مادر گذاشتهام برای هر ننهقمری که بعد از مرگم بردارد بنویسد جوان ناکام. فحش خاهر و مادر هم میدهم به همهی ابلههایی که برمیدارند مینویسند جوان ناکام، برمیدارند مینویسند دوشیزه فلان. جوان ناکام یعنی مردی که کام نگرفته و دوشیزه هم یعنی زنی که همخابگی نکرده. به هیچ کس ربطی ندارد. برایتان واقعن این قدر مهم است؟ بروید در خودتان بگذارید. سنگ قبر آن جوان ازین عبارتهای توهینآمیز نداشت. زیر آسمان آبی بود. کنار جاده بود. خورشید میتابید. باد میوزید...