ر.ک آرشیو
نوشتنیجات زیاده. خیلی زیاد. مثلن همین دیشب که 3نفری پا شدیم رفتیم برج میلاد، برنامهی شبهای داستان شهرداری تهران برای هفتهی دفاع مقدس. در مورد نوشتن و خوانده شدن، نوشتن و شنیده شدن میشود نوشت. در مورد این که نویسندهها عوض خواندنی بودن شنیدنی و دیدنی شوند. میتوانم در مورد چهار عمل اصلی مغز (شنیدن، حرف زدن، خواندن و نوشتن) قلمفرسایی کنم الان. مثلن در مورد شب دوم مهرماه در پای برج میلاد حرف بزنم. در مورد اون ماشین پولداریه که اسمشو بلد نبودم. می تونم در مورد این که دیگه اسم این ماشین پولداری ها برام مهم نیستن هم بنویسم. در مورد "تاریخ چپ در جغرافیای وجود خودم" هم بنویسم. در مورد این ماشینه می تونم بنویسم که همه جای دنیا ماشینها کنار دخترا و زنهای خوشگل قرار میگیرن تا دیده شن، دیشب من دیدم که دخترا و زنهای داف میرفتن نوبتی با ماشینه عکس یادگاری بندازن که دیده بشن. در مورد عروسی مختلط 2هفته پیش هم میشود نوشت. در مورد خاطرات خودم از عروسیهای بچگیم میتونم نوستالژی بنویسم. در مورد فیلم دهلیز و ساده بودنش. در مورد این که ما 3نفر که از سالن اومدیم بیرون آقای کنترلچی بهمون گفت فقط شما گریه نکردید ها. ما خوشحال بودیم. برای ما هانیه توسلی مهمتر از خود فیلم بود خب. مثلن وقتی که خانم پیر جلویی داشت اشک میریخت ما داشتیم در مورد ملاقات شرعیهای هانیه و رضا صحبت میکردیم. معلوم است که وقتی پای ملاقات شرعی در میان باشد من اشکم درنمیآید دیگر. در مورد محمد هم میتوانم بنویسم و اینکه بعد از سالها هنوز هم برایم تحسینبرانگیز است این مرد. در مورد 2000تست اقتصاد خرد و جلد سوم داستان کوتاه در ایران و 504 و سیستمهای دینامیکی و فاصلهها و فاصله گرفتن و خشکی و زیر خاک مدفون شدن و خیلی چیزهای دیگری که تا ننویسم مفهومی ندارن هم میتونم بنویسم.
ولی وقت کمه. خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی کمه. مقدار خوندنیها چند هزار برابر مقدار نوشتنیهاست. میگن موقع نوشتن تعداد بیشتری از سلولهای مغز درگیر میشن. ولی از یه جایی به بعد میبینی که خیلی عقبی. خیلی خیلی خیلی خیلی و وقتی برای فعالتر کردن مغز وجود نداره.
باری... سپهرداد برای یک مدتی تعطیل باشه برای پیمانی که من هستم و دوستان واقعیش و زندگی مزخرفش بهتره. تا اطلاع ثانوی به آرشیو ور بروید...
مطالب جالبی داری اگه میخوای همه از مطالبت استفاده کنن وآمار بازدیدت بالا بره به ما سر بزن