Unknown
شهر متنی است که خیابانهایش فضاهایی مجاز برای تولید معانیاند، آن که در شهر پرسه میزند معانی پیشین شهر را میگیرد و معنای جدیدی میآفریند.
بام تهران هر معنایی که برای هر ننهقمری داشته باشد پسرک آن را از زنان و دختران و پسران خرامان در آنجا میگیرد و هضم میکند و تفالهاش فقط حسی از نفرت است که بالا میآید، نفرت جوانی که حشرش زده است بالا و هنوز شک دارد که برود خشونتی میراث برده شده از خیابانهای تاریک را آبچکان کند در تن زنی 30ساله، شهناز نام، ماهرو نشان که از بدنش خلقی را از نفرت و خشونت نجات میدهد و طفلی را از دست به دهان ماندن یا که باز هم لولیوش خیابانها باشد و نفرت از پس نفرت باشد که تنش را فرسوده و چشمهایش را خمار خاب کند.
آیا درکه همان شهر افسانهها نیست؟ آیا آن چراغهای روشن به مانند فانوسهای کور سو زن همان شهر رویایی کارتونهای کودکی نیست؟ پسرک با عرقهایی چکنده بر تن آسفالت (این پوست پودرمالشده و بزکشدهی شهر، این تن عریان شهر که لمسکردنیست) بدانجا که میرسد آیا نباید هیولاهایی چون شهر اشباح او را به مبارزه بخانند؟ هیولاها مهربانند که میگذارند تمام فانوسها و چراغهای گردسوز، تمام کرمهای شبتاب، تمام صداهای آب و رودخانه، تمام شاعرانگی حسرتبرانگیز فضا آن گونه در چشمهای پسرک پرسهزن شهر خودنمایی کنند.
این شهر است. این بزگراهها هستند. این کامیونها هستند. پرسهزنهای شبانهی تن شهر. آنها شهر را در خنک ترین لحظههایش حس میکنند. با انگشتهای بزرگشان روی پوست شهر به سرعت میروند. شهر را قلقلک میدهند. شهر با صدایی زنانه خنده میزند. آنها به خلسه میروند. پرسهزنهای دیگر قربانیان به خلسه رفتن کامیونهای شبانهی شهر هستند...
مطالب و وبلاگ خوبی داری به این سایت www.mtjtop.ir برو تا بهت کمک کنه که تا بازدید کننده های زیادی داشته باشی من هم با کمک این سایت تونستم وبلاگم رو به دیگران معرفی کنم و خیلی خیلی خوب جواب گرفتم