انتظار
انتظار بوی گازوییل سوخته میدهد. انتظار دود سیاهی است که هر از گاهی جلوی چشمت را میگیرد و دماغ و چهرهات را فشرده میکند. انتظار همان تلاشی است که برای نفس نکشیدن میکنی. انتظار همان سعی خفهکنندهای است که برای فرو ندادن هوا به درونت انجام میدهی. اتوبوسها به صف ایستاده و منتظرند. شاگرد شوفرها هی اتوبوسها را جلو و عقب میکنند. آدمها نمیدانند دنبال چه میگردند. فقط میخاهند بروند. دلالها تو را به دنبال خودشان میکشند که تو را ببرند به تعاونیای که بهشان کمیسیون میدهد. کنار پریزهای برق آدمها با نگاههای خیره و بیحوصله، موبایل در دست نشستهاند. منتظرند تا موبایلشان شارژ شود. منتظرند تا هر چه زودتر موبایلشان شارژ شود. چرخیها منتظر مسافریاند که ساکهای زیادی داشته باشد. مردها تند تند سیگار میکشند. بهمن، مگنام. بدبو و تلخ. بوفهی ترمینال مثل یک حرامزاده گرانفروشی میکند. هیچ کس حال و حوصلهی دعوا با او را ندارد. همه میخاهند بروند. هوا غبارآلود و قهوهای است. خورشید برای غروب کردن گیر کرده. انگار آسفالت ترمینال و دیوارهای سیمانیاش را به اندازهی جهنم تفت نداده و منتظر است که به درجهی جهنم برساندش. شاید منتظر حرکت یکی از این اتوبوسهاست. 10دقیقه تاخیر. 20 دقیقه تاخیر. رانندهی اتوبوس منتظر 4تا صندلی پشت سرش است. حرکت نمیکند. هنوز زنهای مورد نظرش را پیدا نکرده.
من منتظرم. منتظرم که اتوبوس حرکت کند. حرکت کند که به کجا برسم؟ که بعدش چی بشود؟ منتظرم که به مقصدش برسم. منتظرم که... منتظری که زنی خوش بر و برو بنشیند پشت صندلیات و هر از چند گاهی نگاهی بهش بیندازی و انرژی برای رفتن بگیری؟! نمیتوانم فکر کنم. فقط نگاه میکنم ببینم بعدش میخاهد چه بشود. کی میخاهیم حرکت کنیم. میروم توی اتوبوس مینشینم. آدمها با موبایل خودشان را سرگرم کردهاند. سرشان را فرو کردهاند توی صفحهی موبایلها. مرد بغلدستی با موبایلش تخته نورد بازی میکند. زنش آن طرفتر نینجا میوهای بازی میکند. صدای ترکیدن میوهها بلند است. انتظار برایشان شیرین شده است؟ این انتظار لعنتی را فراموش میکنند اینها این طوری؟ نمیتوانم فکر کنم. بدیاش همین است. قفل کردن...
بلیط اتوبوس توی دستهایم مچاله شده و عرق کرده. راننده زنهای پشتنشینش را پیدا کرده. 30دقیقه از زمان روی بلیط گذشته. حالا آهسته آهسته راه میافتد. راه میافتد. آهسته آهسته راه میافتد. گاز میدهد. دودش را به خورد آدمهای منتظر نشستهی توی ترمینال میدهد و راه میافتد.
انتظار تمام شده؟! چرا پس هنوز سینهام تنگ است؟ چرا هنوز بوی گازوییل میشنوم؟ چرا خفه دارم میشوم هنوز؟! من منتظر حرکت اتوبوس بودم تا برود؟ راننده منتظر زنی که موهایش طلایی است و پاهایش را روی دستهی صندلی دراز کرده بود؟ بقیه منتظر همین حرکت بودند؟ انتظار بعدی شکل گرفته است؟ انتظار بعدی رسیدن به مقصد است؟ بعد انتظار بعدی؟ بعد انتظار بعدتر؟
کلافهام. کلافگی همراهم است. کلافگی تا آنجا که قرص ماه جاده را روشن کرده، تا آن رستوران بین راهی، تا خنکای نیمهشب تابستانی، تا آخر مسیر، تا همین الان که دارم اینها را مینویسم همراهم است...