اصلان
يكشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۲، ۰۷:۰۹ ب.ظ
اصلان بچهی آبادانه. وقتی مییاد میشینه کنارمون و شروع میکنه غمپز در کردن چارهای به جز خندیدن نداریم. حسن کلیدساز و صعود تیم ملی به آبادانو یه جوری آب و تاب میده که کفبر میشیم. هفتهی پیش یه حرکت زد که ازش خیلی راضیام. تو سایت دانشکده نشسته بودیم. در مورد برادران امیدوار و سفرهاشون منبر رفته بودم. کتابشو برای حسن آورده بودم که بخونه. عکساشو نگاه میکردیم و من انگار که خودم کباب میمون خورده باشم داشتم سختی کشیدنها و دیوانگیهای برادران امیدوار رو تعریف میکردم. یکهو اصلان گفت کتابش راحت خونه؟ گفتم آره. گفت برای بچهی 14ساله خوبه؟ گفتم آره. گفت میخام برای داداشم بخرم. خوبه؟ گفتم عالیه.
روز بعدش زنگ زد من انقلابم. مشخصات بده بخرم.
سوغاتی تهرانش برای برادر 14سالهاش در آبادان کتاب سفرنامهی برادران امیدوار بود. راستش به برادر 14سالهاش حسودیم شد. تابستان بشه و برادر بزرگترت از تهران برایت یک کتاب کت و کلف بیاره. یک کتاب زندگینامه که هی تو رو هوایی کنه و دل و جرئت خطر کردن رو به جانت بندازه... 14سالگی سن حسرتبرانگیزیه برای رویاها....