شامگاه
يكشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۵:۳۰ ب.ظ
کوچه غروب را از سر گذرانده. گرمای دمکردهی روز را نسیم شامگاهی از کوچه برده. صدای برخورد قاشق چنگالها و بشقابها هم تمام شده. نسیم شامگاهی بوی غذهای مختلف را از مشام کوچه گذرانده و کوچه از گرسنگی سیاه و تاریک شده. حالا کوچه مانده و ردیف ماشینهای پارک شده در دو طرفش و نور زرد و نارنجی چند تیر برقی که چند متر به چند متر کوچه را روشن کردهاند. و زیر نور دایرهای و زرد یکی از تیربرقها مرد و زنی ایستادهاند.
زن مانتوی سبز به تن دارد و شال آبی به سر. نیمرخِ مرد ایستاده و سرش را کجکی نگه داشته. جوری که نور زرد تیربرق بپاشد روی گوش و گونهاش. مرد قدبلندتر است. پشت به نور ایستاده. شال آبی را از روی گوش زن پس زده و با دو دستهایش دارد گوشوارهی زن را به گوشش میاندازد.
کوچه و نسیم شامگاهی بوی گوش زن را میبلعند.
ذاتا فرح بخشه..
حال ادمو خوب میکنه با اینکه ادم میدونه کلن فقط یک تصویره
حالا اگر رماسن هم باشه که دیگه فبه المراد
فروغ فرخزاد که تصویری از بوسه را اینطور به تصویر میکشه:
" بر دو چشمش گناه می خندید
بر رخش نور ماه میخندید
در گذر گاه آن لبان خموش شعله ای بی پناه می خندید
شرمسار و پر از نیازی گنگ
با نگاهی که رنگ مستی داشت
در دو چشمش نگاه کردم و گفت :
باید از عشق حاصلی برداشت
سایه ای روی سایه ای خم شد
در نهان گاه راز پرور شب
نفسی روی گونه ای لغزید
بوسه ای شعله زد میان دو لب"