قطاربازی
"قطار از کوه و دشت و بیابان میگذرد، دور از شهر و ساختمان، چشمانداز میدهد و افق و اسمان و ایستگاههایی که محل معمول عبور ما نیست. قطار یکنواخت و معمولا کند میرود، کمخطر است و از مقابل مناظر وسیع میگذرد. فرصت مغتنمی برای خلوت با خود و نقب زدن به درون. از ایستگاه اول و اصلی که بگذرد صدای سایش چرخ با ریل تو را دور میکند از مکانی که جا گذاشتهای. حس از تجربهی یک سفر به دست میدهد. مسافر ناگزیر مسیری هستی که میروی. تا یک ایستگاه مانده به آخر، عجلهی رسیدن به مقصد در تو نیست.ول میشوی در خیال، در سکون جایی که بین راه سفر توست. بین راه همان جایی است که هیچ دلیلی نداری به آن فکر کنی چون مال تو نیست. اما قاب عکسی است که پر میشود از عکسهایی که در فراغت خاطر در آن میچسبانی. عکسهای بین راه گاهی از خاطرههای انتهای سفر به یادماندنیترند. چون تعهدی در دیدن آنها نیست. بین راه همان بیعزمیهای روح مسافر در فاصلهی یک سفر است. همان وقتی است که روح و جسم به ناگزیر آسوده میماند از عزم دیگر تو در زندگی روزمره. اندیشه میکنی، لابد خاصه اگر تنها سفر میکنی و متوجه ملال همسفرت نیستی...
بین راه مال مسافر خواب از چشم گریختهای است که سفر را برای تقویت خیال آمده..."
از سفرنامهی میناب اصغر عبداللهی/ مجلهی همشهری سرزمین من/ اردیبهشت92/ شمارهی 44/ص66و 67