ترکمن صحرا-6
پنجشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۲، ۰۴:۲۱ ق.ظ
بعد از یک روز پرکار شب به گنبد کاووس برگشته بودیم. دنبال جایی برای شب ماندن میگشتیم. 3تا گزینه بیشتر نداشتیم: شهرک فرهنگیان، هتل قابوس یا مسافرخانهی خیام. هر چهقدر از رهگذران و رانندههای تاکسی شهر پرسیدیم که آیا میتوانیم جایی خانه یا سوئیت گیر بیاوریم جوابشان نه بود. به شهرک فرهنگیان زنگ زده بودیم. (شماره تلفن: 01725555147). جواب نداده بودند. بعد هتل قابوس(شماره تلفن: 01723345404). گفت که شبی 55هزار تومان میگیرد. اگر قرار بود شبی 55هزار تومان هزینهی اقامت بدهیم که با پراید هاچبک نمیآمدیم مسافرت... و در نهایت مهمان مسافرخانهی خیام شدیم. یک اتاق 2تخته، شبی 12500تومان.
آقای مسافرخانهدار کلید اتاق و کلید دستشویی را بهمان داد. مسافرخانه بالای یک پاساژ بود. طبقهی اول مغازههای پاساژ بود که آن موقع شب بسته بود و طبقهی دوم هم اتاقهای مسافرخانه بودند. برای اینکه دستشویی عمومی نباشد در دستشویی را مثل در اتاق خانه کلیددار کرده بودند. بدون کلید دستشویی نمیشد رفت... جلوی دستشویی و داخلش هم یک پیام بهداشتی هی تکرار شده بود: لطفا بعد از طهارت یک آفتابه آب بریزید.
مثل همهی مسافرخانههایی که توی عمرم رفته بودم تار مویی بلند از زنی موطلایی روی بالش یکی از تختها خودنمایی میکرد. ولی آدم خسته فقط یک بالش میخاهد تا بخاهد. اتاق خالی بود و اولش کمی سرد بود. خاستیم بخاری گازی را روشن کنیم. نتوانستیم. لولهی گازش شیر نداشت. آقای مسافرخانهدار عوض شده بود و کس دیگری جایش آمده بود. صدایش زدیم تا بخاری را روشن کند. آمد و شیر آورد و بخاری را با فندکش روشن کرد و رفت. بعد از چند دقیقه که من رفتم سراغ ماشین تا آب خوردن بیاورم محمد به لولهی بخاری نگاه کرد. بله... اقدامات ایمنی برای کشتار ما در شبی خنک از شبهای فروردین ماه گنبد کاووس صورت گرفته بود...
آن پایین توی خیابان کمی جلوتر از چهارراه میهن میدان انقلاب بود. تنها نقطهای از شهر که بوی عزای فاطمیه میداد همان جا بود. هیچ جایی دیگر از شهر نه سیاه بود و نه سیاهپوش. برادران چند آمپلی فایر را در میدان انقلاب شهر نصب کرده بودند و نوحه پخش میکردند. فقط همین. بقیهی شهر در خاموشی بود. ساعت نه و نیم شب صدای اذان عشا از مسجدهای تکمنارهی شهر بلند شد... دمدمای صبح هم صدای اذان همین مسجدهای تکمنارهی شهر بود که بیدارمان کرد. همان اذانی که تویش حی علی خیر العمل نمیگویند و عوضش میگویند الصلات خیرٌ من النوم.
و من تا صبح فقط خاب جادههایی را که آن روز رفته بودم میدیدم.
خاب جادهی گنبد به آقآباد و حاجیقوشان و کلاله و بعد خالد نبی را میدیدم.
خاب دریاچهی سد گلستان را میدیدم که 12کیلومتر بعد از گنبد یکهو کنار جاده دیده بودیمش و از بزرگی و زیباییاش در عجب مانده بودیم.
خاب آن سگی را میدیدم که وقتی کنار جاده ایستادیم تا به دیدن دریاچهی سد گلستان برویم، از پشت ساقههای گندم سرش را بیرون آورد. همان سگ سفیدی که از پشت ساقههای سبز گندمزار با ما دالی بازی میکرد.
خاب موتورسوارهای توی جادههای خلوت را میدیدم که با شال سر و صورتشان را پوشانده بودند و با سرعت باد از کنارم رد میشدند.
خاب جادهی پرپیچ و خم خالد نبی را میدیدم. خاب محمد و خودم را میدیدم که وسط جادهی خلوت در میان سبزی بیپایان تپهماهورها برای خودمان راه میرفتیم و عکس میانداختیم.
خاب پیچهای جاده را میدیدم.
خاب گندمزارهای سبز در دشتها را میدیدم.
خاب غروب خورشید در آن سوی هزارتپه را میدیدم...
آن قدر خاب دیدم تا با صدای اذان مسجدهای تک منارهی شهر گنبد بیدار شدم...
خاب جادهی گنبد به آقآباد و حاجیقوشان و کلاله و بعد خالد نبی را میدیدم.
خاب دریاچهی سد گلستان را میدیدم که 12کیلومتر بعد از گنبد یکهو کنار جاده دیده بودیمش و از بزرگی و زیباییاش در عجب مانده بودیم.
خاب آن سگی را میدیدم که وقتی کنار جاده ایستادیم تا به دیدن دریاچهی سد گلستان برویم، از پشت ساقههای گندم سرش را بیرون آورد. همان سگ سفیدی که از پشت ساقههای سبز گندمزار با ما دالی بازی میکرد.
خاب موتورسوارهای توی جادههای خلوت را میدیدم که با شال سر و صورتشان را پوشانده بودند و با سرعت باد از کنارم رد میشدند.
خاب جادهی پرپیچ و خم خالد نبی را میدیدم. خاب محمد و خودم را میدیدم که وسط جادهی خلوت در میان سبزی بیپایان تپهماهورها برای خودمان راه میرفتیم و عکس میانداختیم.
خاب پیچهای جاده را میدیدم.
خاب گندمزارهای سبز در دشتها را میدیدم.
خاب غروب خورشید در آن سوی هزارتپه را میدیدم...
آن قدر خاب دیدم تا با صدای اذان مسجدهای تک منارهی شهر گنبد بیدار شدم...
اینجور وقتا فکر کنم اگه بیشتر از مسافرخونه و آدمهایی که دیدی(مثلا همین که گفتی یه پیام جلوی در دستشویی دیدی) بنویسی جالب تر بشه.
اماشبی 12500 واقعا خیلی خوب بوده هااااا.