خوددرگیری
سربالاییهایی کوهین را دو تا در میان با لاکپشت و پژو 405 پدر رفتهام. با لاکپشت سربالاییها را از 110شروع میکنم و سر آخرین پیچ به 65-70 میرسم. و پژوی پدر سرحال است و از اول تا آخرش را 120 میرود و خم به ابرو نمیآورد و تازه پدال گازش تو را قلقلک میدهد که تا ته بفشاری و بالای 120را تجربه کنی. آن شب هم داشتیم دو نفری برمیگشتیم. مثل خیلی دفعات دیگر که 2نفری رفته و برگشته بودیم. و من آن شب چشمهای خوابآلود پدر را دور دیده بودم و پدال را فشرده بودم و داشتم 140تا سرعت میرفتم. شب بود. سکوت بود. خستگی بود. لذت وحشیانه راندن در آن سربالاییها بود. حس قدرتمند بودن. ماشینهای توی لاین کندرو یکی یکی مثل درختهای کنار یک جاده رد میشدند. و رسیده بودم به سینهکش آخر. همان جایی که لاکپشت کم میآورد و عقربه سرعت میرسید به 75. اما پژو... داشتم به 2تا پراید که پشت سر هم توی لاین کندرو حرکت میکردند میرسیدم که یکهو یکیشان خیلی ناگهانی پیچید جلویم تا از ماشین جلوییش سبقت بگیرد. پدال ترمز را 3بار پشت سر هم فشردم. چسبیده شدم به ماتحت پراید. عقربهی سرعتم رسید به 75. معکوس به 4 دادم و نوربالا زدم. یک لحظه کل فضای جلوی پراید هم روشن شد. ولی او هم لاکپشت بود. تا طرف پایش را تا ته روی پدال گاز بفشارد و سرعتش برسد به 80 و با اختلاف سرعت 5کیلومتر از ماشین بغلیاش سبقت بگیرد چند لحظهای طول کشید. وقتی داشتم از کنارش رد میشدم برایش بوق بوق عروسی زدم.
ولی پرایده هیچ کاری نکرد. جواب بوقم را نداد. نوربالا هم نزد برایم. ای کاش او هم بوق بوق عروسی میزد برایم...
نمیدانم چرا این کار را کردم. عصبانی شده بودم؟ نمیخاستم تحقیر کنم. فقط بوق بوق عروسی زدم که بگویم... که بگویم داری عروس میبری با این سبقت گرفتنت؟ که بگویم بابا یک نگاه هم توی آن آینه بینداز ببین کی دارد میآید... تحقیر کجا بود؟ سالی حداقل 12-13بار با لاکپشت با همین وضعیت این سربالاییها را بالا میآیم و پایین میروم. بعد خودم را تحقیر کنم؟ فقط او جوابم را نداد. همان طور که داشتم دوباره دور میگرفتم و دوباره به سرعت 120 میرسیدم از آینه به چشم های مظلوم و کمنور پرایده نگاه میکردم. چرا یک کم حس طنز نداشت حداقل؟ من برای یک جور اعتراض خندهدار برایش بوق بوق عروسی زده بودم. ولی او به سکوت طی کرده بود...