در و بی در
۱- تو داشبورد ماشین آدم بایست لیوان باشه. نمک و فلفل باشه. دستمال مرطوب باشه. چاقو باشه. قاشق چنگال باشه. ریش تراش باشه. کلاه پره دار باشه. فلش پر از آهنگ باشه. کبریت باشه. فندک باشه. دفترچه یادداشت باشه. حتا یه بسته بهمن ۵۷ هم باشه. آتیش باید زد ماشینی رو که داشبوردش برهوته...
۲- گه شدن وقت ناراحت کننده ست. ۳ساعته که داره وقتم گه میشه. بعد خودم هم گه شدن وقتم رو فقط نشستم دارم نگاه میکنم. اخم هام تو هم رفته. کم زمانی نیست که...
۳- بعد روبه روی خونه مون یه زمین بایر بود مثلثی شکل. اینو شهرداری اومد ۵-۶تا کاج کاشت و ۲تا نیمکت هم گذاشت. اون نیمکتی که دقیقن روبه روی خونه مونه شده نیمکت دیدار و ملاقاتها. چند وقتیه ازین نیمکته شدیدن خوشم اومده. میثم دلش پره مییاد دم خونه مون. دیگه جایی نمیریم. میشنییم رو همون نیمکته به حرف زدن... حرف زدن.... حرف زدن... این نیمکته لعنتیه... خیلی لعنتیه...
۴- این شاههای تاریخ ایران چه قدر بچه باز بوده ن... آدم اعصاب معصابش خرد میشه از میزان بچه بازی اینا... شاه طهماسب صفوی به اندازهی کل طالبان... تاریخه ما داریم؟
۵- از ماشین سواری خسته میشدم. بچه بودم و ماشین سواری بهم نمیساخت. نمیدونم چرا. هی خسته میشدم و از مامان و بابا میپرسیدم کجاییم؟ جاهایی از جاده بود که خیلی آروم راه میرفتیم. همیشه اسم اینجاها «گردنه کوهین» بود. بعد من یادمه چندین سال از دوران کودکیم در گردنههای کوهین دنبال چیزهایی میگشتم که شبیه گردن باشند. مثلن جاده گردن پیدا کرده باشه و به خاطر گردن جاده بهش بگن گردنهی کوهین... یا گردن یه آدمیزاد گندهای به اسم کوهین کنار جاده باشه و همه مجبور باشن از کنار گردن اون رد شن یا همچه چیزهایی...
یه چیزی که از صبح تا حالا ذهنمو مشغول کرده این تغییر معنای گردنهی کوهین در فرهنگ واژگان منه. الان دیگه «گردنهی کوهین» برام معنایی نداره. گردنهی کوهین برام شده کوهین. شق اولش کاملن بیمعنا شده و شق دومش برام به معنای یه سری سربالایی پیوسته ست در راه برگشت از لاهیجان که پراید توش تحقیر میشه و کم مییاره و ۴۰۵ قرقی وش (!) همه شونو با سرعت ۱۲۰تا میره و من هر وقت با ۴۰۵ پدری از سربالاییهای کوهین میرم بالا احساس قدرت بهم دست میده و هر وقت با لاک پشت میرم احساس خاب آلودگی و حقارت.
بعد یه بارم که از جاده قدیم داشتم رد میشدم به این فکر میکردم که خود کوهینیها در مورد گردنه کوهین چه تصوری دارن؟ زمستونای سخت و برف گیر کوهین حتم یه معنای دیگهای برای اونا از گردنه کوهین میسازه. بعد به این فکر کردم که مثلن ۱۰سال دیگه گردنه کوهین چه نظام معناییای برام خاهد داشت؟ از گردن آمیزاد به سرعت ۱۲۰تا رسیدهام... بعدش چه خاهد شد؟!
۶- صدای موتور ۸سیلندر وقتی میافته تو دور مرده و تمنا میکنه که پا رو پدال گاز فشرده شه...
آخ...
آخ...
آخ...
۷- به نظرم مهمترین ویژگی یه وبلاگ رویاآفرین بودنشه.
۸- بدترین اتفاق برای یه آدم اینه که حس طنزش رو از دست بده.
حس طنزت که از کف بره کور میشی. ظرافتها رو نمیبینی. یادت میره که آخر همهی اینا یه لبخند کجکیه... داغون میشی...
۹- بهگفتهی علی مطهری، همکلاسی کوچکزاده در مدرسه علوی، نام خانوادگی کوچکزاده در گذشته کوچکف بوده و او تبار روس دارد. در یکی از جلسات مجلس هشتم وقتی مطهری او را با نام کوچکف خطاب کرد، جلسه مجلس با درگیری لفظی و فیزیکی این دو نماینده به تشنج کشیده شد. کوچکزاده اشیائی را به سوی مطهری پرتاب کرد و مطهری نیز او را «پفیوز» نامید.(از این جا)
۱۰- نوجوان که بودم سروش نوجوان میخاندم... این شعر حدیث لزر غلامی یاد آن روزها انداخت:
باران نمیزد
آنجا ولی رنگین کمان داشت
هر ماه دنیا یک «سروش نوجوان» داشت!
ما پشت یک آیینه بودیم
در جشنهایی
با گریه و لبخند، قاطی!
و پای ثابت
آن قاب عکس سادهی «سلمان هراتی»!
ما دانه بودیم
دست بزرگ مهربانی سبزمان کرد
دستی که رویاهای خود را
نذر «سروش نوجوان» کرد!
*
اما بگو این روزها را...
آنها که چشم دیدن گل را ندارند
حالا بگو که با چه رویی
توی اتاق کوچکش گل میگذارند؟!
*
رفتن بزرگ خاندان
درگذشت ماه را به آسمان
تسلیت بگو!
تسلیت به روزهای مهربان
تسلیت به روزهای رفتهی «سروش نوجوان»!
*
از این نه... از آن یکی نه!
گفتی برایت
یک شعر بهتر بخوانم
گفتم خوش انصاف!
من با چه حالی دوباره
«قیصر» بخوانم؟
...
من با چه حالی دوباره
"قیصر" بخوانم؟
رفت و برایم جای سوال است اگر زنده بود بازهم می توانست در دهه نود مثل دهه شصت همان قدر بکر و زیبا شعر بگوید؟
احتمالا باید تکرار می کرد: نه/کاری به کار عشق ندارم/من هیچ چیز و هیچ کس را /دیگر در این زمانه دوست ندارم...
داشتن یه نیمکت روبروی خونه آدم خیلی خوبه...