جاده نخی ها-1
ساعت ۶صبح بود که راه افتادیم. آن زمان که تهران و تهرانیان در خاب نازند و هنوز ماشینهایشان خیابانها و بزرگراهها را سرب آلود نکرده، باید ازین شهر بیرون زد. این قانونی است که برای خودم گذاشتهام و راستش اگر همسفرهایم به این قانون احترام نگذارند سگرمههایم در هم میروند. یک ربع به ۶ میثم آمد دنبالم و سوار شدیم و رفتیم دنبال امیر زحمتی و امیر پورمیرزا و پیش به سوی جادهها. اتوبان تهران-قزوین را به سرعت طی کردیم. خروجی جاده قدیم رشت-قزوین، نرسیده به محمودآباد، مسجد و استراحتگاهی است که آلاچیقهایش برای صبحانه خوردن مناسبِ مناسباند. قزوینیها به آنجا میگویند ناصرآباد. صبحانه را خوردیم و رفتیم به سمت زنجان. ۳۵-۴۰کیلومتری زنجان که رسیدیم حواسمان بود که تابلوی سلطانیه را ببینیم و بعد از خروجیاش بپیچیم و وارد جاده نخیهای این سفر بشویم. گنبد سلطانیه در سمت چپ جاده از آن فاصلهی دور نمایان بود... آرامگاه سلطان محمد خدابنده یا همان سلطان الجایتو در دشت سلطانیه خودنمایی میکرد. قطاری در دشت داشت رد میشد. بعد از دقایقی که به خود گنبد رسیدیم و بزرگیاش را دیدیم تازه فهمیدیم که قرنها پیش در دشت سلطانیه چه اتفاقی افتاده است. بزرگترین گنبد آجری جهان، و سومین گنبد بزرگ جهان که ثبت جهانی هم شده بود انتظارمان را میکشید.
وارد محوطه شدیم. روز جمعه بود و موزهی مجموعهی سلطانیه تعطیل بود. وارد ساختمان گنبد شدیم. یک ساختمان ۵۰متری عظیم. آرامگاه شاه ایلخانی سلطان محمد خدابنده، الجایتو. خاندههای پیش از سفر میگفت که حضرتش این شاهکار را ساخته تا پیکر امام علی را از نجف به اینجا بیاورد و عزت و احترام بگذاردش. ۲نفر میرغضب جلوی ورودی انتظارمان را میکشیدند. نفری ۵۰۰تومانمان را که دادیم رهایمان کردند تا در ساختمان برای خودمان بچرخیم.
اول نگاهی به سقف انداختیم تا عظمت آن گنبد آبی را بفهمیم. اما هر چه قدر چشم گرداندیم جز انبوهی داربست فلزی چیزی ندیدیم. رفتیم توی سرداب و کمی نگاه نگاه کردیم. یک زیرزمین بود پر از یادگار نوشتهها. بعد به سمت بالا رفتیم. خاندههای پیش از سفر میگفت که این حجرههای دور تا دور طبقهی دوم، حجرههای زنان و بانوان به هنگام انجام مراسم دینی بوده. دور تا دور هشت ضلعی را گشت زدیم. توی یکی از حجرهها دختر پسری نشسته بودند و خلوت کرده بودند. مزاحمشان شدیم. مشغول صحبتهای مقدسی بودند. دیوارنگاریها از بین رفته بودند. ولی همان ویرانهها نشان میداد که چه هنری در این ساختمان خرج شده است. طبقهی دوم را رها کردیم و از پلههای مارپیچی دویدیم سمت ایوان گنبد سلطانیه.
از ایوان گنبد سلطانیه کل شهر سلطانیه و دشت سلطانیه معلوم بود. قلمرو پادشاهی پایتخت ایلخانان زیر نگاه ما بود. طاقها و گچ بریهای و سقف نگارههایی که زیبا بودند. هندسه و نظم و ترتیبشان. ریزه کاریهایشان. گچ بریهایی هنرمندانه. پنجرههای کوچکی که به درون گنبد باز میشدند. روی دیوارها و پنجرهها پر از یادگار نوشتههای احمقانه بود. از پنجره هم که نگاه میکردی جز انبوهی داربست فلزی چیزی نمیدیدی. تمام ۸ ضلع را میگشتیم و نگاه میکردیم... دیوارها و سقفها جا به جا ترک خورده بودند. بستهای گچی جا به جا جلوی بیشتر ترک خوردنشان را میگرفت. روی هر بست تاریخ زده شدن آن بست گچی هم نوشته شده بود. از سال ۵۹ و ۶۹ تا سال ۹۱ بستهای گچی جا به جا روی ترکها دیده میشدند.
رفتیم جلوی ایوان اصلی گنبد ایستادیم. از ارتفاع ۵۰متری به کارگرهایی که زیر پایمان داشتند در محوطهی باستانی اطراف گنبد کار میکردند نگاه کردیم. محوطهی باستانی اطراف گنبد قصر و تشکیلات درباری فرماندهی سلطان الجایتو بود... بعد به بالای گنبد نگاه کردیم. باد شدید زنجان تکانمان میداد. شدید و وحشی میوزید. به منارههای کنار گنبد آبی نگاه کردیم. یکیشان نیمه خراب بود. اما آن یکی که سالم بود... لحظهای فکر کردیم منار جنبان است. انگار که با هر تکان باد آن منار ۱۸متری هم سر جایش چون بید میلرزید... ولی شاید هم این خودمان بودیم که با هر وزش باد تکان تکان میخوردیم و فکر میکردیم که منارهی گنبد سلطانیه میلرزد...
همهی سوراخ سنبههای گنبد را که نگاه کردیم به پایین روان شدیم. امیر فانوس نفت سوزی به یادگار خرید. هنوز وقت ناهار نشده بود. سوار شدیم راه افتادیم به سمت قیدار. سر راه از یک وانتی میوه فروش گرمک خریدیم. انار سیاه رنگ شیرینی هم داشت که تا به حال به عمرمان ندیده بودیم. میگفت خاصیت دارویی دارد! انار سیاه شیرین...