جاده نخی ها-7(تخت سلیمان)
آخ... نان گیر نیامد. رسیدیم به تخت سلیمان. به روستای تخت سلیمان. البته ساختمان بخشداری تخت سلیمان اندازهی یک فرمانداری بود. سراغ تنها نانوایی آن محل رفتیم و با در بسته مواجه شدیم. سر ظهر بود. اما در نانوایی بسته بود. پیرمردی که مغازه داشت گفت نانوایی چند وقت است که خراب شده بسته است. خودش اغذیه فروشی داشت. وقتی دید عاطل و گرسنه داریم نگاهش میکنیم گفت چند تا نان میتوانم بهتان بدهم. ولی خودم ساندویچی دارم نمیشود همهی نانها را بدهم. ۴عدد نان لواش تقدیممان کرد. به نان لواشها نگاه کردیم. ۴تا نان لواش لاغر و کوچولو کجای شکم ما ۴تا را میگرفت آخر؟! بیخیال ناهار شدیم. گفتیم برویم به دیدار خود تخت سلیمان...
آخ... فقط ما بودیم. هیچ ماشین دیگری آنجا پارک نبود و هیچ بازدیدکنندهی دیگری هم نبود. به سمت دیوارههای قطور مجموعهی تخت سلیمان راه افتادیم. سنگ نوشتهی ثبت میراث جهانی تخت سلیمان همان اول راه بود:
"یونسکو
سازمان آموزشی علمی و فرهنگی ملل متحد
معاهدهی مربوط به حفاظت از میراث فرهنگی و طبیعی جهانی
کمیتهی میراث جهانی تخت سلیمان را در فهرست میراث جهانی ثبت کرده است. ثبت در این فهرست موید ارزش استثنایی و جهانی یک مجموعهی فرهنگی و طبیعی است که لازم است به نفع تمام بشریت حفظ شود.
تاریخ ثبت در فهرست میراث جهانی: ۵جولای ۲۰۰۳-۱۴تیر ۱۳۸۲"
از پلهها رفتیم بالا. جوی زردرنگ «اژدهای سلیمان» جلوی در ورودی جاری بود. از دروازههای دژ وارد شدیم. نفری ۵۰۰تومان را سلفیدیم و... آخ... رهایمان کردند در مجموعهی تخت سلیمان. رهایمان کردند تا چند هکتار زمینی را که روزگاری جزء مقدسترین خاکهای ایران زمین بود خودمان ببینیم. راهنمایی نبود. کسی نبود که برایمان توضیح بدهد. حتا کسی نبود که مواظب ما باشد. میتوانستیم تک تک آجرهای آتشکدهی آذرگشنسب و معبد آناهیتا و کاخ ایلخانیان را لمس کنیم. حتا اگر دیوانگانی میبودیم که محض شوخی لگد به در و دیوار میانداختیم باز هم کسی نبود. و تخت سلیمان جزء ۱۲مکانی است که از ایران زمین ثبت جهانی یونسکو شده است...
ویکی پدیا که بروی یک بحث طولانی در مورد اینکه تخت سلیمان همان جایی است که چند ۱۰۰۰سال پیش شیز مینامیدهاند میبینی. و شیز همان جایی است زرتشت متولد شده.
از پیاده روهای چوبی که بوی گازوییل میدادند گذشتیم و به دریاچهی وسط مجموعهی تخت سلیمان رسیدیم. خیره کننده بود. وسط آن همه دشت و کوه و خشکی و ویرانههای اعصار یکهو چشمت به آبیِ دریاچهای بیفتد و بعد بفهمی که این دریاچه نیست. این یک چشمهی خیلی عمیق است. چشمهای که ۱۱۰متر عمق دارد. یعنی یک چیزی مثل همان مخروطی که زندان سلیمان نامیده میشود، اما پر از آب. یک آب آبی رنگ با خاصیت اسیدی و پر از املاح و گوگرد که نه برای خوردن خوب است و نه برای کشاورزی. به درد چه میخورد؟ به درد تقدیس آب به عنوان یکی از عناصر چهارگانهی سازندهی طبیعت...
در زمان ساسانیان که دین رسمی ایران زرتشتی بوده سه آتشکدهی بزرگ در ایران وجود داشته. آتش هر کدام از این آتشکدهها یک نامی داشته. یکی «بُرزین مهر» به معنای آتش عشق والا و ویژه برزیگران بود که در نزدیکی نیشابور خراسان در آتشکدهی «آذربرزین» بود.
دومی فَربغ بود به معنای آتش فرّ ایزدی که در کاریان فارس و ویژه موبدان و بلندپایگان بود و نام آتشکدهاش هم «آذرفرنیخ» بود.
سومی آتشکده آذرگشنسپ که در تکاب آذربایجان قرار داشت. آتشکده آذرگشنسپ ویژه ارتشیان و پادشاهان بود و در شهر و محلی بنام شیز یا گَنجَک بر روی کوه اَسنَوند (محلی که الان بهش میگویند تخت سلیمان) قرار داشت.
آذرگشنسپ یعنی اسب نر. علت آذرگشنسپ نامیدنش هم این بود که کیخسرو به هنگام گشودن بهمن دژ در نیمروز با تیرگی شبانه که دیوان با جادوی خود به وجود آورده بودند روبرو شد. آن وقت آتشی بر یال اسبش فرود آمد و جهان را دوباره روشن کرد و کیخسرو پس از پیروزی و گشودن بهمن دژ، به پاس این یاوری اهورایی، آتش فرود آمده را آنجا نهاد و آن آتش و جایگاه به نام آتش اسب نر (گشسب یا گشنسب) نامیده شد.
در امپراطوری ساسانی رسم بر این بود که پادشاهان ساسانی باپای پیاده و اعطای انواع نذورات به این اتشکده میرفتند وقدرت ونصرت میطلبیدند وپس از انجام هر جنگی وکسب پیروزی در آن بخشی از غناییم به دست امده را به این اتشکده هدیه میکردند. وقتی در میان ویرانهها پیش رفتیم به محل آتشکده هم رسیدیم. فقط چند خشت و چند آجر بازسازی شده بود. بدون هیچ دیوارهای. مربعی بود که نوشته بود محل نگه داری آتش جاویدان. میگویند ساختمان اصلی آتشکده به عنوان اصلیترین محل عبادت ۴ستون و یک گنبد از جنس طلا و فیروزه داشته... کنارش هم معبد آناهیتا بوده برای تقدیس کردن آب... آتشکده برای آتش و معبد آناهیتا برای آب...
اما در کرانههای آن چشمهی خیلی بزرگ بقایای ایوانهای شرقی و شمالی کاخهای سلاطین ساسانی برقرار بود... آن سوتر از محل آتشکده دالان نگه داری اشیاء مقدس بود. یک دالان بازسازی شده که راه رفتن تویش حس غریبی بهت میداد. این سوتر ستونهای سالنهای مختلف کاخ ساسانی پا برجا بود. سالن غذاخوری عام. سالن غذاخوری ارتشیان و صاحب منصبان. حمامها و...
آخ...ای کاش کسی بود که برایمان قصه میگفت که آن موقع آدمها چطوری حمام میرفتند. چه جوری توی آن آتشکده جمع میشدند و چه جوری نیایش میکردند. چه جوری توی آن سالنها با آن ستونهای عظیم غذا میخوردند. چه میخورند. چطور میخوردند...
با انقراض حکومت ساسانیان آتشکدهی آذرگشنسب و کاخ ساسانی با همهی تقدس و شکوه و جلالش ویرانه شد. هجوم رومیان و مسلمانان آتشکده را با خاک یکسان کرد. چند صد سال آتشکدهای که روزگاری پادشاهان به خاطرش پای پیاده هزاران گز راه میرفتند یک مخروبه بود. جز ویرانههایی که بعد از ۱۴۰۰سال ما به دیدنشان رفتیم چیزی باقی نماند....
گذشت و گذشت تا هجوم مغولها به ایران. بعد از چند صد سال این مغولها بودند که شروع کردند به آباد کردن تخت سلیمان. ایلخانیان و در زمان اباخان در محدودهی تخت سلیمان شروع کردند به ساختمان ایوانها و طاقها و کاخهای ۸ضلعی و کاخهای ۱۲ضلعی. بخش دیگر تخت سلیمان کاخها و آثار به جا مانده از زمان ایلخانیان است که آنها هم دیدنیاند. مخصوصن اینکه صحیح و سالمتر از بخشهای آتشکده و کاخ ساسانیاند... هر چند طاق اصلی نیمه ویران شده. توی عکس های موزه که نگاه می کردیم این یک طاق کامل بود. ولی مثل این که در طول عملیات اکتشاف گند زده اند و فقط یک دیواره اش مانده و آن دیواره را هم یک عالمه داربست زده اند که نیفتد و ویران نشود...
بیش از ۹۰دقیقه در میان ویرانههای تخت سلیمان چرخیدیم. پیش خودمان بارها آخ گفتیم. جایی به این عظمت و با این تاریخ چرا این قدر مهجور است؟ چرا همه فقط تخت جمشید را بلدند. تخت جمشید هم که به اندازهی اینجا ویرانه است. آن چند تا سرستونها را ازش بگیری یک مشت میله است دیگر. تخت سلیمان که از آنجا تاریخیتر و پرماجراتر است... بعد وارد ساختمانی شدیم که مجموعه عکسهای تخت سلیمان بود. پوسترهای قشنگ قشنگ. عکسهای قدیمی. عکس هوایی قبل از خاک برداری از مجموعه. به غیر از دریاچهی وسط تخت سلیمان هیچ چیزی پیدا نبود. عکس بعد از خاک برداری که تازه بناها مشخص شده بودند. تاریخ کشف مجموعهی تخت سلیمان. خارجیهایی که شناختندش. تیمهای خاک برداری و مطالعهی مختلف و...
فقط تخت سلیمان نیست. فقط این دریاچه یا چشمهی شگفت انگیز نیست. سرت را که بالا بگیری آن کوههای روبه رو در ارتفاع ۳۵۰۰متری تخت بلقیس است. ویرانههای کاخی که بین دو قله واقع شده و در فصلهای پرآب بین آن دو قله دریاچهی فصلی به وجود میآید. فکرش را بکن.... آخ... فکرش را بکن... بر فراز یک قلهی ۳۵۰۰متری... فکرش را بکن. آخ. بیایی اینجا. بیایی تخت سلیمان را ببینی. آن را بازسازی کرده باشند. از زرتشتیهای ایران کمک گرفته باشند و آتشکده را به همان شکل باستانیاش بازسازی کرده باشند و بعد راهنماهایی گذاشته باشند که برایت از روزگاران شکوه و تقدس اینجا برایت روایت کنند. کاخهای ایلخانی را هم کامل بازسازی کرده باشند. بعد از مجموعهی تخت سلیمان بیایی بیرون. با جوی آبی که از چشمهی وسط تخت سلیمان از دیوارههای دژ بیرون آمده و بهش میگویند اژدهای سلیمان همراه شوی. بعد برسی به یک تله کابین. تله کابینی که تو را به آن ارتفاع میبرد. برسی آن بالا. یک گشت بزنی. به دریاچهی فصلی و تخت بلقیس نگاه کنی و برگردی...
به آن میگویند یک میراث جهانی، نه...
وقتی آمدیم بیرون یک آخ دیگر هم گفتیم. به جز ماشین ما یک ماشین دیگر هم بود. یک ماشین با پلاک اتحادیهی اروپا. یعنی اینکه طرف ایرانی نبوده و به این میراث جهانی سر زده...
کلی دلم خواست پیمان :)
میگم قبل رفتن بیا یسر بریم همه اینا رو ;)
ان شاءالله.