خانوادهی پاسکوال دوآرته
«یک روز به نظر میرسید سنگ از رفتنم آن قدر غصه دار است که نتوانستم مقاومت کنم و برنگردم و رویش ننشینم. سگ با من به عقب برگشت و سرجایش نشست و دوباره به من زل زد. حالا میفهمم که چشمهایش مثل چشم کشیشی بود که به اعتراف گوش بدهد، درست نگاه اعتراف بگیرها را داشت که خونسرد وارسی میکنند. چشمهای سیاهگوش را داشت و نگاهی که میگویند سیاهگوش به آدم میاندازد... یکهو لرزهای به سر تا پایم افتاد. مثل جریان برق بود که میخاست از دستم بیرون بزند و به زمین برسد. سیگارم خاموش شده بود تفنگ تک لولم بین زانوهایم بود و من داشتم دستم را به آن میمالیدم. سگ همین طور برّ و بر به من زل زده بود. انگار که هرگز مرا ندیده. انگار میخاهد هر آن به چیز وحشتناکی متهمم کند. وارسی کردنش خونم را در رگهایم به جوش آورد. آن قدر که فهمیدم لحظهای که مجبور به تسلیم شوم نزدیک است. هوا گرم بود. گرما خفه کننده بود و چشمهایم زیر نگاه خیرهی حیوان که مثل چاقو تیز بود داشت بسته میشد. تفنگم را برداشتم و شلیک کردم. دوباره فشنگ گذاشتم و دوباره شلیک کردم. خون سیاه و لزج سگ آهسته روی زمین پخش شد.» ص۲۶ و ص۲۷
@@@
اولین ترجمهای که از فرهاد غبرایی خاندم «سفر به انتهای شب» بود که فوق العاده بود و هنوز شیرینی خاندن تک تک صفحاتش زیر زبانم است. «خانوادهی پاسکوال دوآرته» دومین ترجمهای بود که از او میخاندم و باز هم به روح فرهاد غبرایی دست مریزاد فرستادم. یک روایت ۱۸۰صفحهای از نفرت. یک روایت خالص و بیشیله و پیله و بیادا اصول از نفرت که تکان دهنده بود. بعد از مدتها کتابی پیدا شد که برای خاندنش احتیاج به سعی و تلاش برای تمرکز کردن نداشتم. یادم آمد که یک کتاب خوب میتواند تو را از خودت بگیرد و مجبورت کند که فراموش کنی که در چه منجلابی هستی و به یک منجلاب دیگر که مبهوت کننده است بیندازد. داستان زندگی پاسکوال دو آرته، یک جنایت کار روستایی از اسپانیای دههی ۱۹۴۰ که ۳نفر را میکشد و به مادر خودش هم رحم نمیکند. نه. قصه اصلن پلیسی و مثل این فیلمهای جنایی مسخرهی آمریکایی نیست. کتاب مجموعه اعترافات خودنوشتهی پاسکوال دوآرته است که در زندان و در روزهای پیش از اعدام نوشته. قصهی یک خانوادهی درب و داغان. اعترافات آدمی که اصلن شرایط خوبی ندارد. و خونسردی او در تعریف کردن قصههای زندگیاش... کتاب کوتاهی بود که بدجوری من را گرفت. از نظر زمانی همزمان با بیگانهی آلبر کامو در اسپانیا چاپ شده. به خاطر همین خیلی زیاد با آن مقایسه میکنندش. راستش من از خانوادهی پاسکوال دوآرته بیشتر خوشم آمد حتا. خالصتر بود.
کتاب را از کتابخانهی دانشگاه گرفتم. چاپ قدیم بود و هم سن و سال خودم. چاپ سال ۱۳۶۹ از نشر شیوا که بعید میدانم دیگر وجود خارجی داشته باشد. نشر ماهی چاپهای جدیدش را در قطع جیبی تجدید چاپ کرده.
قتلی که مرسو انجام میده، خیلی پوچ. چون خیلی الکی بود.
ولی قتل پاسکوال برا انتقام بود. کینه. قتلاش هدف داشت.
آره. به خاطر همزمانی چاپ و شهرت بیشتر بیگانه مقایسه می کنند.