لا کپشتها
از بیرون آمدن لا کپشتها از پناهگاه زمستانیشان چیزی نگذشته بود و اولین غذا از گلویشان پایین نرفته بود که هوای عشق و عاشقی به سر نرها زد. آنها لنگ لنگان روی نوک پا، با سرعتی چشمگیر حرکت میکردند و با گردنهایی که تا آخرین حد از زیر لاک بیرون آمده بود به جستوجوی مادهی دلخاه میگشتند. گهگاه نیز میایستادند و غیهی گوشخراشی سر میدادند، همان آواز عاشقانهی معروف لاک پشت نر.
مادهها که با طمانینهی خاصی لابلای بوتهها میخرامیدند و گهگاه برای صرف لقمهای میایستادند با بیتفاوتی جوابی میدادند. گاهی دو سه لاکپشت با سرعتی که برای آنها به منزلهی چهارنعل بود به طرف مادهی به خصوصی حمله میبردند. وقتی که به او میرسیدند از نفس میافتادند و از التهاب شور و اشتیاق میسوختند. در حالی که گردنهایشان از غضب برآمده شده بود، مدتی غضب آلود به یکدیگر خیره میشدند. سپس خودشان را برای نبرد تن به تن آماده میکردند.
تماشای این جنگها هیجان انگیز و جالب بود. در مجموع بیشتر به کشتی شبیه بود تا مشت زنی، چون جنگجویان ما نه سرعت لازم را دارا بودند و نه امکانات بدنی را تا رقص پای مشت زنها را داشته باشند. تاکتیک اصلی این بود که یکی از رقبا با حداکثر سرعت خودش را به رقیب بزند و درست در آخرین لحظهی پیش از تصادم سرش را به زیر لاکش بدزدد. بهترین ضربه، ضربهی عرضی بود. چون این امکان را داشت که با فشار آوردن به لبهی لاک حریف او پشت و رو شود و دست وپا زنان روی لاکش معلق بماند. اگر نمیتوانستند ضربهی عرضی بزنند به هر قسمت دیگر بدن حریف که میگرفت زهی سعادت.
به این ترتیب لاک پشتهای نر با حمله بردن به هم، فشار آوردن و مقاومت کردن، زدن لاکها به هم و گهگاه گاز گرفتن گردن با حالت فیلم یواش شده، و یا دزدیدن سر با صدای هیس زیر لاک، با یکدیگر نبرد میکردند. حال آنکه موضوع مورد دعوای آنها با وقار به پیش میخرامید. درنگی میکرد تا لقمهای به دهان بگذارد، بیآنکه به سروصدای کوبیده شدن لاکها به هم اعتنا کند.
این نبردها در چند مورد به قدری حالت خصمانه به خود میگرفت که یکی از نرها، اشتباهن ضربهی عرضیی به بانوی محبوبش میزد. در این گونه موارد خانم فقط خودش را با خشم زیر لاکش پنهان میکرد و صبورانه میماند تا میدان کارزار از اطراف او دور شود.
به نظر من این جنگ و جدالها غیرضروریترین و بیبرنامهترین جنگها بود. چون معمولن لاک پشت قویتر نبود که برنده میشد. اگر شرایط مناسب بود یک لاکپشت کوچکتر به راحتی میتوانست حریفی را که دوبرابر هیکل او بود واژگون کند. و معمولن یکی از دو جنگجو نبود که به وصال بانوی محبوب میرسیدند. چون در چندین مورد دیدم که خانم از محل جنگ دو جنگجو دور شد. به نر سومی برخورد (نری که حتا لاکش را هم به خاطر اوخاکی نکرده بود) و شادمانه رفتند تا به خوبی و خوشی با هم زندگی کنند...
وقتی سرانجام بانوی عشق انتخاب خودش را میکرد، ما زوج خوشبخت را در راه ماه عسلشان لابلای بوتههای مورد دنبال میکردیم و حتا شاهد صحنهی نمایشی پایان ماجرا هم میشدیم (البته پنهانی و از پشت بوتهها). شب زف&اف یا بهتر بگویم روز زف&اف لاک پشتها چندان برانگیزاننده نیست. قبل از هر چیز لاک پشت ماده به طور توهین آمیزی عشوه و ناز میکند و درخاستهای داماد را با گردنکشی رد میکند.
در این راه تا آنجا پیش میرود که داماد بیچاره از روی ناچاری روشهای اولیهی غارنشینان را برمی گزیند. و کرشمههای دخترانهی عروس را با چند ضربهی محکم عرضی تلافی میکند.
مرحلهی نهایی جفتگیری، ناشیانهترین و دست و پا چلفتیترین قسمت ماجراست.
تلاشهای مذبوحانهی داماد که با خشونت و نابلدی تمام میکوشد خودش را روی لاک ماده بکشاند، و مرتب لیز میخورد و پنجههایش دستگیرهای نمییابد و تعادلش را از دست میدهد و تقریبن به پشت میافتد، واقعن منظرهای دردناک است، نیاز به کمک کردن به این موجود بیچاره به حدی است که من با زحمت فراوان از دخالت خودداری میکردم. یک بار، یکی از این دامادها، دست و پا چلفتیتر از حد معمول بود. و درجریان بالا رفتن از لاک ماده سه بار افتاد. چنان احمقانه عمل میکرد که فکر کردم زفاف او تمام تابستان به طول میانجامد...
سرانجام بیشتر به خاطر اقبال خوش تا مهارت در عمل، خود را به روی لاک ماده کشاند و درست در لحظهای که میرفتم نفس حبس شدهام را با خیال راحت بیرون بدهم، عروس خانم که ظاهرن از بیکفایتی داماد حوصلهاش سر رفته بود، چند قدم به جلو برداشت تا بوتهی گل قاصدکی را گاز بزند.
همسرش که مستاصل با پنجههایش به لاک در حال حرکت چسبیده بود، ولی طبق معمول دستگیرهای نداشت، لیز خورد. لحظهای تلو تلو خورد و بعد مفتضحانه به پشت پخش زمین شد.
ضربهی آخر، بیش از حد تحمل داماد بود. چون به جای آ «که دوباره سرپا شود، خیلی ساده دست و پایش را کشید توی لاکش و سوگوارانه همان جا ماند. البته در این میان، عروس خانم برگهای قاصدک را نوش جان کردند.
سرانجام وقتی دیدم شوق داماد به کلی از بین رفته، او را روی پاهایش برگرداندم. و لحظهای بعد با حالتی گیج و منگ، بیتوجه به عروس سابق که با دهان پر مشغول لمباندن برگهای قاصدک بود، پی کار خیش رفت. من هم برای تنبیه عروس سنگدل، او را برداشتم و در دورافتادهترین نقطهی تپه رها کردم تا برای رسیدن به نزدیکترین بوتهی یونجه مجبور باشد راه بسیار درازی بپیماید.
خانواده من و بقیهی حیوانات/ جرالد دارل/ گلی امامی/ نشر چشمه/ صفحهی ۱۲۸تا صفحهی ۱۳۱