مشاهیر
نور. شهری در استان مازندران که جنگل چمستانش شهرهی عام و خاص است و جنگل و دریا و هوای خوبش خیلیها را جذب خودش میکند. هر چند اگر یک چندی با مردمانش سروکار پیدا کنی خاطرهی خوبی از نوریها در خاطرت باقی نمیماند. وارد شهر که میشوی یک تابلوی خوش آمد گویی در برابرت میبینی که میگوید به شهر نیما یوشیج خوش آمدی... با خودت میپرسی نیما که یوشی بود و یوش نزدیک جاده چالوس است و درست است که آن جادهای که از یوش میگذرد آخرش به چمستان میرسد ولی...
به ذهنت که کمی رجوع کنی میبینی نور اگر شخصیتی داشته باشد نیما یوشیج نیست. راستش این خاصیت تاریخ ایران (و بهتر است بگوییم جامعهی ایران) است. بیش از آنکه شخصیت درست و درمان تربیت کند شخصیتهای قرمساق داشته و هر جای ایران و هر آبادی که بروی در گذشتهاش فت و فراوان پدرانی داشته که قرمساقی کمترین کلمه برای توصیفشان است.
و جالب ما ایرانی هاییم که زور میزنیم که قرمساقی آبا و اجدادمان (و شاید خودمان!) را پنهان کنیم و از پستوهای تاریخ دو سه شخصیتی بیرون میآوریم و خودمان را بافرهنگ جا میزنیم...
نور برای من یکی بیش از آنکه یادآور نیما یوشیج باشد یادآور میرزا آقاخان نوری است....:
«دو روز بعد از عزل امیرکبیر، میرزا آقاخان نوری نامهی تحت الحمایگی انگلیس را با صواب دید آن سفارتخانه (هر چند که سفیر گفته بود این نامهی تحت الحمایگی به تاج کیانی میارزد) کناری نهاد و التزام سپرد که تحت الحمایهی هیچ دولتی نیست و سر کار آمد. چند روزی از صدارت اعظمی او نگذشته بود که تعهدنامهی انصراف از تملک هرات را تسلیم انگلیس نمود. بعد که ناصرالدین شاه به هرات لشکر کشید، انگلستان در جنوب نیرو پیاده کرد، ایران تقاضای صلح نمود. بالاخره عهدنامهی صلح پاریس به سال ۱۲۷۳هجری قمری (۱۸۵۷میلادی) امضا شد. در این عهدنامه ایران حق کاپیتولاسیون را برای انگلیس محرز شناخت. میرزا آقاخان نوری برای قبول عهدنامهی پاریس معادل یک کرور تومان لیرهی انگلیس رشوه گرفت. ولی این لیرهها پس از عزل میرزاآقاخان توسط ماموران شاه ضبط شد که مس مطلا از آب درآمد.» (جامعهشناسی نخبه کشی- علی رضاقلی- نشر نی- ص۱۶۷)