شکوه
بعضی آدمها هستند که بلدند «باشکوه» باشند.
مسالهی شکوه مسالهی کوچکی نیست. بعضی آدمها هستند که بلدند طوری رفتار کنند، طوری حرف بزنند، طوری خوشحالی و سوگواری کنند که باشکوه باشد. نمود داشته باشد. قابل حس و قابل احترام باشد. هیبت داشته باشد...
شاید در نگاه اول شکوه آدمها به داشتههایشان باشد. آدمی که ماشین چند صد میلیونی سوار میشود در نگاه اول شاید خیلی آدم باهیبت و باشکوهی باشد. ولی چیزی که هست مسالهی شکوه به زرق و برق و اوهون و اوهوم وابسته نیست. همان آدم اگر باشکوه نباشد بعد از چند ساعت رنگ میبازد و معمولی میشود. در ادبیات چپ این وجههی شکوه به روشنی نشان داده میشود. مثلن فیلم بچههای آسمان. آن دویدنهای پسرک قهرمان فیلم برای یک جایزهی ناقابل (یک کفش کتانی) به شدت باشکوه بود. به شدت قابل احترام بود. ولی اصلن با ابهت و پر زرق و برق نبود.
یک اصطلاحی هست این طوریها که: «او در دولت فقر خیش سلطنت میکرد.» به نظرم این جمله به خوبی مسالهی شکوه را توصیف میکند. سلطنت کردن... ممکن است تو آدم کاملن متوسطی باشی، ممکن است هیچ توانایی خاصی نداشته باشی حتا، اما طوری راه بروی، طوری با مسائل برخورد کنی، طوری شادی کنی که باشکوه باشد، بزرگ باشد، سلطنتی باشد، تمام شادی آن لحظه را در روحت جاری کنی و کردار و گفتارت باشکوه باشد...
باشکوه بودن با دراماتیک بودن و نمایشی بودن رابطهی مستقیمی دارد. شاید تو کاری را انجام دهی که در مقایسه با دیگران آن کار پشیزی ارزش نداشته باشد، اما تو آن کار را طوری انجام میدهی، طوری برای آن مایه میگذاری که یک جور خاصی میشود. یک جور باشکوهی میشود...
این شکوه چیز عجیبی است. شکوه چیزی است که یک آدم کاملن معمولی را طی چند لحظه به یک آدم خاص تبدیل میکند.
چه چیزی باعث میشود که بعضیها بلد باشند که باشکوه باشند؟ بلد باشند معمولیترین کارها را طوری انجام بدهند که باشکوه و خاص به نظر برسد؟ چه چیزهایی شکوه را به وجود میآورند؟!