Fog+Turbine+Truck
چیزهایی هستند که میتوانند آدم را به وجد بیاورند. چیزهایی هستند که دیدنشان، نه، زیارتشان، به همین راحتیها دست نمیدهد. نصیب هر کسی نمیشود...
باید در جادهای خلوت مشغول رفتن باشی. باید از پیچ در پیچهای جاده گذشته باشی و یکهو از لاین مخالف ماشینی را ببینی که دارد برایت پرچم قرمز تکان میدهد. یعنی که خطر. بالای ماشین هم تابلو زده باشند که محمولهی ترافیکی. چند صدمتری بروی و خبری نباشد و یکهو ببینی چیزی را که باید ببینی. دو تا هستند. دو تا که به هم بکسل شدهاند. دو تا اف اچ ۱۶. دو تا ببر سوئدی. دو تا تراک که هر کدام به تنهایی ۷۵۰ اسب بخار قدرت دارند و حالا به هم بکسل شدهاند و هر دو دارند هُردود میکشند... هُردود میکشند و از سربالایی جاده باری را بالا میکشند. کفیِ بارشان تمام جاده را اشغال کرده. چشمهایت در شمردن تعداد چرخهای کفی اشتباه میکنند. ۴۸تا یا ۵۶تا؟! مهم نیست. مهم آن غول پیکری است که آن بالا است: توربین.
چیزهایی هستند که هر کسی نمیداند. چیزهایی هستند که احترام برانگیز بودنشان را هر ننه قمری فهم نمیتواند. و آن توربین سبزی که آن بالا بود... آن توربینی که با زنجیرهای کلفت مهار شده بود... به وجد آمده بودیم و حتا لحظاتی هضم نکردیم که چه دیدهایم... رفتیم وبرگشتیم و بعد دیدیم که سر پیچی از پیچهای جاده...
همان وقت که ابرها مشغول بوسیدن زمین بودند و و چشم چشم را نمیتوانست ببیند و دستهای من از شکوه آن لحظهتر میشد، یک بار دیگر توربین را دیدیم... توربین فرانسیس بود. یک توربین آب. یک توربین آب ساخت شرکت زیمنس و وای که از چه راه دوری آمده بود... و ما ایستادیم. و ما به زیارت توربین رفتیم.
آنجا در آن هوای مه آلود توربین آبی نشسته بود که کیلومترها راه آمده بود. میلیارد میلیارد تومان میارزید و ناز داشت و نازش خریدار داشت. قدرتمندترین تراکها با ناز و اطوار جوری که آب تو دلش تکان نخورد او را از جنوبیترین بندرهای ایران به آنجادهی مه آلود رسانده بودند...
میدانی چی است؟ یک وقتهایی نگاهم اسطورهای میشود. یک وقتهایی از هر چیزی نماد و پیام میسازم. وقتی داشتم به زیارت آن توربین میرفتم آن چیزهایی که در کادر نگاه من بودند هر کدام معنایی داشتند. آن اف اچ ۱۶، آن ببر سوئدی... آن من بودم. من پراید نیستم. من ۱۳۰۰نیستم. من اف اچ ۱۶ م. یک لحظه خیال کردم آره آن موتور ۱۶۰۰۰سی سی... آن آدمیزاد است. یک تراک قدرتمند. و آن توربین عظیم الجثه. که ناز داشت و باید آهسته آهسته کیلومترها راه را میپیمود، آن بار عظیم، او خود زندگی بود. تو یک اف اچ ۱۶هستی که باید بار عظیمی (یک توربین) را از شروع زندگیات (بندرگاههای جنوب) برسانی تا مقصد. مقصد همان جایی است که باید توربین کار گذاشته شود... همان لحظهای است که تو میمیری. و وقتی که توربین شروع به کار میکند. وقتی که نیروی مولدش تازه به زندگی و سختیهای طول راه معنااکی میدهد زندگی پس از مرگ شروع میشود...
نمیدانم... هوای مه آلود. ولووی اف اچ۱۶. توربین فرانسیس ساخت زیمنس...
حتما چیز خفنیه.