وایکرسهایم
"موقع پیاده روی برای عکس گرفتن از یک ساختمان متروک که پیچکهای خوش رنگی آن را پوشانده بود از جاده خارج میشویم و در حاشیهی خط آهن حرکت میکنیم، در واقع فقط یک مسیر چهل پنجاه متری را از حاشیه ی ریل طی میکنیم. درست قبل از بازگشت به جاده، مردی از پنجرهی طبقهی دوم ایستگاه راه آهن سرش را بیرون میآورد و با لحنی عصبانی میگوید: فکر کردید اینجا مسیر خوبی برای راه رفتن است؟
این نظم و انضباط سفت و سخت آلمانی بعضی وقتها زیادری افراطی میشود. یاد حکایتی دربارهی اعتصابات دههی ۱۹۲۰ آلمان میافتم، زمانی که کشور در آشوب گروههای کمونیستی و ملی گرا فرو رفته بود، در یکی از این شورشها، جماعتی خشمگین که دست بر قضا چپ هم بودند، با پلاکاردها و شعارگویان به سوی یک ساختمان دولتی حرکت میکنند. نزدیک مقصد که مجبور بودند از میدان سبزی بگذرند تابلویی میبینند که بر آن نوشته شده بود: ورود به چمن ممنوع؛ موج حماعت که تا آن زمان خشمگین و کف به دهان، خروشان حرکت میکرد، ناگهان با دیدن تابلو متوقف میشود و سپس راه خود را دور میکند و میدان را دور میزند و دوباره شعارگویان به طرف ساختمان دولتی هجوم میبرد. صحنهای که برای ما خنده آور، اما برای ذهنیت آلمانی کاملن معقول و طبیعی است!...
به هرحال پیش از آنکه پاسخی به کارمند خشمگین بدهم همراه من پیشدستی میکند و پس از عذرخاهی میگوید که ما فقط برای عکس گرفتن این مسیر را انتخاب کرده بودیم. یارو هم بدون اینکه جوابمان را بدهد پنجره را میبندد.
چندین بار شاهد بودهام که حتا خوش اخلاقترین آلمانیها تاب کوچکترین رفتار خارج از قانون یا نظم و قواعد جامعه را ندارند و به شکلی نامتناسب خشن و پرخاشگر میشوند ولو هنجار شکسته شده به راستی کم اهمیت و حتا غیرمنطقی باشد. خیال میکنم چنین برخورد تندی در مواردی چنین کم اهمیت در انگلستان به ندرت رخ میدهد. یادم میافتد وقتی در انگلستان میزبانمان اتومبیلش را جای ممنوعهای متوقف کرد تا چیزی نشانمان دهد، ماشین دیگری لحظهای کنارش توقف کرد و از راننده پرسید: مشکلی برایتان پیش آمده؟ میتوانم کمکتان کنم؟ که در واقع متلکی بود که به ظریفترین شکل خود و یادآوری اینکه اینجا جای توقف نیست. در برابر این ظرافت توام با بدجنسی انگلیسی، آلمانیها معمولن خیلی رک و روراست و خشن و صریحاند. البته احتمالن اغلب مردم شاید این صداقت خشن را بیشتر ترجیح بدهند، اما من به شخصه آن ظرافت انگلیسی را ولو اینکه توام با نوعی بدجنسی باشد میپسندم.
رضا نجفی/ سفرنامهی آلمان/ از ماه نامهی تجربه/ شماره ی۱۲-خرداد ۱۳۹۱/ صفحهی ۳۷ از جنگ تجربه