پیکان
۱- اگر به من بود توی آیین نامهی راهنمایی و رانندگی یک بند اضافه میکردم به اسم «احترام گذاشتن به پیکان» و از جهت محکم کاری برای رانندههایی که به انحاء گوناگون حرمت پیکان را نگه نمیداشتند جریمههای سنگین تعیین میکردم و توی جریمه کردن هم رحم نمیکردم...
۲- عظمت پیکان را توی یکی از همین سفرهایی که با لاک پشت رفته بودیم درک کردم. جادهی اسالم خلخال بود. من بودم و صادق و محمد و مهدی. جادهی اصلی را بیخیال شده بودیم. جادهی اصلی را هر ننه قمری میرفت و چیز تازهای نداشت. بعد از ۲۰کیلومتر زده بودیم توی یکی از فرعیها. جاده خاکی بود و آرام و آهسته دست اندازها را رد میدادیم و میرفتیم. جادهی جنگلی بود. درختها انبوه بودند و شاخههایشان تونل سبزی را درست کرده بود. هر چه جلوتر میرفتیم دست اندازها بیشتر و وحشیتر میشدند. به یک رودخانه رسیدیم. ۴تا الوار درخت انداخته بودند روی رودخانه به اسم پل. با ترس و لرز ازشان رد شدم. بعد از پل، یک سربالایی بود پر از قلوه سنگ. خایه فنگ شده بودم که هر چه قدر هم من اینها را آهسته بروم و هر چه قدر هم لاک پشت مردانگی به خرج بدهد، به هر حال پراید است، عدل میزند و پلوسش همین وسط کار ولو میشود و کی میخاهد وسط این جنگل جمع و جور کند؟! زدم کنار و گفتم دیگر نمیشود رفت. ولی مگر میشد نرفت؟! ماشین را کاشتم کنار جاده و تصمیم گرفتیم که پیاده برویم. ماشینی هم نمیآمد. همان طور که مشغول در آوردن وسایل بودیم یک نیسان پیکاپ با پلاک سپاه انقلاب اسلامی سروکلهاش پیدا شد. مثل شیر پرگاز میآمد و تخمه سگ به ما که رسید سرعتش را هم کم نکرد. ابری از گرد و خاک را به خورد ما داد. حجمی از فحشِ «قبرِآباء و اجداد بلرزان» نثار ننه بابای خودش و آن سپاه اسلامی که شاسی بلند در اختیارش گذاشته بود فرستادیم و پیاده راه افتادیم. درازگویی نکنم. چند کیلومتر که پیاده رفتیم یک نیسان آبی مرام گذاشت و ما را سوار کرد. جادهاش پر از دست و انداز و سربالاییها و سرپایینیها و پیچهای وحشی بود. فقط شاسی بلند و نیسان آبی میتوانست همچین جادهای برود. شاسی بلند و نیسان آبی و البته... پیکان! ۲-۳بار هم از پلهای چوبی گذشتیم و قلبمان به گلویمان چسبید تا اینکه به روستای دریابان و رودخانهی تمیزش رسیدیم. جای فوق العاده بکری بود.... شرحش بماند برای بعد... تا غروب ماندیم و برگشتن برایمان عذاب شد. راه درازی را با نیسان آمده بودیم. منتظر ماشین شدیم. ماشینی نبود. تا اینکه یک پیکان سفید سروکلهاش پیدا شد. گفت سوار شوید. مرد ۴۰-۵۰سالهای بود با یک پیرزن که جلو نشسته بودند. ما ۴نفر بودیم. ۴تا جوان که میانگین قدمان یک متر و هشتاد سانتی متر و میانگین وزنمان هم ۷۵کیلوگرم میشد. اما مرد گفت سوار شوید.
سوار شدیم و در کمال تعجب ما پیکان راه افتاد. ۶نفر سوارش بودیم اما آخ نگفت. تمام آنجادهی پر دست و انداز و وحشی را به راحتی آمد. انگار کن یک شاسی بلند. تازه آنجا بود که به معجزهی ماشینهای دیفرانسیل عقب پی بردم. آن قدرتی که پیکان توی سربالاییهای خاکی با دیفرانسیل عقبش نشان میداد عمرن اگر حتا مگان بتواند نشان بدهد... ما را صحیح و سالم به لاک پشت رساند... در جادهای که فقط شاسی بلندها و نیسان آبی خدایی میکردند پیکان هم هیچ کم نداشت...
۳- توی باند وسط برای خودم خوش و خرم ۱۰۰تا میرفتم که صدای بوق ممتدی شنیدم. توی آینه را نگاه کردم. پیکانی توی باند سبقت بود. ۱۲۰تا داشت میآمد و پشت سرش هم پژو ۲۰۶کون قنبلی آلبالویی رنگی چسبانده بود به کپل پیکان و بوق ممتد میزد و همان جور میآمدند. فرمان دادم سمت چپ که پژو کون قنبلیه لایی نکشد. پیکانه بیشتر از ۱۲۰داشت میرفت. ۱۴۰تا داشت میرفت و ۲۰۶دست بردار نبود. از کنارم رد شدند. رانندهی ۲۰۶پسرک چلغوزی که موهایش را سیخکی کرده بود و با همین دست هام اگر میزدم تو صورتش شغال قوزش رگ به رگ میشد و میمُرد... حرصم را در آورده بود. دلم میخاست شتاب بگیرم و بروم بمالم به رنگ متالیک ماشینش که دیگر ازین بازیها درنیاورد. توی گوساله که فهم و شعور درک پیکان را نداری گه میخوری مینشینی پشت فرمان. ویرم گرفته بود گازش را بگیرم بروم با همین گلگیر راست زخمی لاک پشت متالیک آلبالوییش را خط خطی کنم و بعد نگهش دارم و میل گاردان پیکان را فرو کنم تو حلق و تو هر چه نابدترش تا ازین به بعد ازین گوسفندبازیها درنیاورد.
برای پیکان نباید نوربالا زد. برای پیکان نباید بوق ممتد زد. هیچ وقت نباید راه پیکان را برید. حرمت دارد. ۴۰سال توی جادههای این مملکت دوام آورد و هنوز هم میتواند دوام بیاورد... حرمتش واجب است...
۴- بعدها که فکرش را کردم دیدم تقصیر آن پسرک جاهل نیست. تقصیر ایران خودرویی است که بیعرضهتر از هر کارگاه کوچکی در دنیا کار میکند و خیر سرش کارخانهی اتومبیل سازی است.
افتاده بودم دنبال عکسهای فولکس قورباغهای. همان ماشین فانتزی جالبی که موتورش عقب ماشین بود و رادیاتور نداشت و قیافهاش خنده دار بود. عکسهایش را گیر آوردم (@@@). بعد که بیشتر گشتم دیدم همین فولکس قورباغهای مشهور ورژن جدیدش هم هست. قیافهاش شبیه همان فولکس قورباغهای خودمان است. اما به روز شده. موتورش تقویت شده و دنده اتومات شده و تا ۲۴۰کیلومتر بر ساعت هم حتا میتواند راه برود و چه و چه و چه. (@@@)
یا همین لندروور. با چراغهای گرد و رنگ سبزش که خیلی قدیمی است. بروی دنبالش میبینی امسال که ۲۰۱۲ است همان لندروور با همان شکل و شمایل منتها با موتوری جدید و به روز و امکانات و آپشنهای بهینه شده و بهبود یافته تولید میشود.
تقصیر آن پسرک احمق نیست. تقصیر ایران خودرویی است که شعورش نمیکشد که ماشینی که ۴۰سال توی یک مملکت دوام آورده جزیی از فرهنگ آن مملکت است. نباید سپردش به موزه. بلکه باید به روزش کرد. آن هم ماشینی که هنوز که هنوز است سگش میارزد به ماشینی که ۱۰میلیون تومان قیمتش است و به لعنت خدا نمیارزد. تقصیر آن کارخانهی سازندهای است که عرضهی به روز کردن یک ماشین را هم ندارد...
۵- با همهی این احوال به نظر من قوانین راهنمایی و رانندگی آن یک بند را کم دارند...
به اندازه یک زندگی عاشقانه صد ساله وجود دارد
...
تبادل لینک ؟