زیتون
آره... فکر کنم از زیتون پرورده شروع شد. از زیتون پرورده شروع شد که من از کلمهی «پرورده» خوشم آمد. پرورده بودن یک چیز یعنی به کمال رسیدن و به اعتدال رسیدن آن چیز. زیتون پرورده هم ترش است هم شور است هم تلخ و همهی اینها با هم است که باعث میشود ملس باشد. ملس بودن خیلی ویژگی مهمی است. ملس بودن انتهای مزه است... سر همین چیزها بود که عاشق کلمهی پرورده شدم. بعد نمیدانم کی اصطلاح «احساسات پرورده» را انداخت توی دهنم.. این عقیده و باور توی ذهنم ثبت شد که آدم برای ملس شدن (یعنی کامل شدن) باید احساساتش را بپروراند. باید احساساتش پرورده باشند. نه تنها احساسات بلکه باید فکرها و عملها و و کردارها و گفتههایش همه پرورده باشند. آدمی که احساساتش پرورده است یعنی فهمیده است عاشقی یعنی چه، شور عشق را تا به انتها کسب کرده و عشق را در خودش پرورده است و میداند که به هر آدمی باید چه قدر از عشق جوشانش را بدهد. میداند که کی باید عشقش را فوران بدهد. برای اینکه آن را پرورده است. آدمی که احساساتش پرورده است، نفرت را تجربه کرده، عشق را تجربه کرده، حسرت و غرور را به غایت تجربه کرده چوب همهشان را خورده و میداند که هر کدامشان را باید چه جوری و کجا ابراز کند. آدمی که ارادهاش پرورده است می داند کی باید کاری را شروع کند میداند که باید چه جوری کاری را به انجام برساند. میداند که چه طور بر اندیشهی نتوانستن و نشدن پیروز شود. آدمی که احساسات و عقل و شعورش پرورده است همه چیزش دست خودش است... نمیدانم. همیشه این حسرت پرورانده بودن احساسات و عقل و شعور برایم مساله بودهاند... همیشه فکر کردهام به همین راحتیها نیست، به «عرق ریزان روح» نیاز دارد این جور چیزها...