بعد از ظهر با مستور
۵شنبههای هر هفته میروم شهر کتابِ ۷حوض. با میثم میرویم. بعد از کلاس زبان. زیرزمینش کتابهای کودکان و کتابهای زبان و اسباب بازی است. طبقهی همکف کتابها، و طبقهی دوم هم لوازم التحریر و مولتی مدیا. نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم و هر بار که میروم چیزی میخرم. یک دفترچه یادداشتِ تو دل برو یا چند تا کتاب یا یک کتاب داستان سری بوک ورم آکسفورد. «سه گزارش کوتاه دربارهی نوید و نگار» را که دیدم با خودم شک داشتم که بخرمش یا نه. معمولن خریدهای کتابیام به روز نیست و سعی میکنم کتابهای قدیمیتر را که ارزانتر (!) هم هستند بخرم. تیراژش را که دیدم گفتم حتمن این کتاب مصطفا مستور هم خوب میفروشد. پشت جلد و قیمت را هم که نگاه کردم، دیدم زیاد گران نیست. خریدم.
هنوز راز پرفروش بودن مصطفا مستور را کشف نکردهام! نویسندهای که به نظرم توی هر کتابش پیوسته خودش و لحنش را تکرار میکند. این بار هم تکراری بود. هر چند صفحهی آخر کتاب را که تمام کردم احساس بیهودگی نداشتم، ولی احساس خاندن کتاب جدیدی از مصطفا مستور را هم نداشتم.
صفحهی اول کتاب جدید مستور مثل این تبلیغهای فیلم سینماییها است که بازیگر اصلیاش مینشیند روی یک صندلی و چشم تو چشم میگوید: «این فیلم را من بازی کردهام و فیلم خوبی شده است و بیایید ببینیدش.» خودش در صفحهی اول میآید میگوید که این کتاب را یکی دو ساله نوشتهام و در یک بعدازظهر، میتوانید ۲ساعته بخانیدش و...
داستان شرح طغیان کوچک نگار است. خاهر ۱۹سالهی نوید که دانشجوی رشتهی عکاسی است و حالا از خانه گذاشته رفته و شب به خانه برنگشته. و نوید هم مرد حالا میانه سالی که چند تا بحران را توی زندگیاش پشت سر گذاشته: مرگ مادرش، طلاق گرفتن از زنش و خودکشی عزیزترین دوستش الیاس. و حالا رفتن نگار برایش حکم تیر خلاص را دارد. نگار و نوید یک پدر پیر هم دارند و یک برادر بزرگتر که عقب مانده است و در ۸سالگی گیر کرده. نوید میافتد دنبال نگار. آیا نگار را پیدا میکند؟ نگار کجا رفته؟ چرا گذاشته رفته؟ سوالهایی هستند که باعث میشوند قصه را دنبال کنی. اما قصه از یک جایی راوی دومی هم پیدا میکند: نگار. نگار که شروع میکند به روایت کردن به عنوان خاننده از نوید جلو میافتی و چیزهایی که نگار تعریف میکند (همان قصهها و احساسات مصطفا مستوری) توجهت را جلب میکند... حالا نگاری است که بیهدف توی خیابانها میچرخد و شب میرود توی فرودگاه میخابد و روایت میکند.
اینها چه مرگشان است؟! نه نوید حالش خوب است و نه نگار.
نوید: «موضوع بچه از آن چیزهایی بود که قبل از ازدواج من و پری بارها دربارهاش حرف زده بودیم. قرار بود ازدواج کنیم اما بدون بچه. به او گفته بودم بچه نمیخواهم چون از داشتنش وحشت دارم. از اینکه موجودی را از جایی که نمیدانم کجا است پرت کنم به زندگی اما سرنوشت خودش و نسلی که احتمالا صدها سال بعد از او ادامه پیدا خواهد کرد ربطی به من نداشته باشد میترسیدم. هنوز هم میترسم. شاید فکر احمقانهای باشد اما خودم را مسئول همهی مصائبی میدانم که ممکن است بعدها بر سر موجودی بیاید که من، و تنها من، به هر دلیل تصمیم گرفته بودم به دنیا بیاید...» ص۱۹
نگار: «اول موبایلم را خاموش کردم و داروهایی را که برای پدرم گرفته بودم به آدرس خانه پست کردم، بعد پیاده راه افتادم توی خیابانها. فقط میخاستم مدتی قدم بزنم. میخواستم آن قدر قدم بزنم تا خسته شوم. نمیدانستم کجا میخواهم بروم. تنها چیزی که میدانستم این بود که نمیخاهم و نباید به گذشته فکر کنم. به همین خاطر سعی کردم خودم را با چیزهای دیگری سرگرم کنم. بعد کمی به معنای سرگرمی فکر کردم. به خودم گفتم چرا تا حالا به این کلمه فکر نکرده بودم؟ سرگرمی. چه کلمهی خوبی! اول قدمهایم را شمردم. هر ۵۰ قدم میایستادم و میرفتم آن طرف خیابان. بعد دوباره ۵۰قدم میرفتم و برمی گشتم این طرف خیابان. خیابان ویلا را تا سر کریم خان همین طوری بالا رفتم. تقاطع کریم خان کنار دیوار ایستادم و از توی کیفم سکهای درآوردم. سکه را انداختم هوا و با خودم گفتم اگر شیر آمد میروم سمت غرب و اگر خط بود میروم سمت شمال. خط بود. سر هر ۴راه با انداختن سکه تغییر جهت میدادم...» ص۴۲و ص۴۳
سومین گزارش را مصطفا مستور به عنوان نویسنده ارائه میکند. آن هم با حضور در پانویسهای کتاب. کتاب ۳۱پانویس دارد و همهی این پانویسها، گزارشهای در و بیدر مصطفا مستور دربارهی نوید و نگار. نوید از کتابی حرف میزند، مستور میآید در پانویس میگوید که آن کتاب چه بوده. نگار شعری را میخاند، مستور میآید در پانویس میگوید که آن شعر از کدام کتاب بوده و چطور به دست نگار رسیده. یا اسمهایی برده میشود، مستور میآید در پاورقی میگوید که برای شناختن این شخصیت به فلان داستان کتاب «تهران در بعدازظهر» یا به کتاب «استخان خوک و دستهای جذامی» مراجعه کنید. یک جور بامزه بازی تقریبن نچسب است بیشتر، و قر و اطوار داستان نویسی است...
یک چیزی که در تغییر راوی از نگار به نوید و بالعکسش وجود دارد این است که مثلن فصل ۷را نگار تعریف میکند. اما چند جملهی ابتدایی را نوید میگوید و از جملهی هفتم هشتم به بعد خیلی ناگهانی و بیربط راوی به نگار تبدیل میشود. چند جا مستور سعی کرده این تغییر راوی با جملهی ربط باشد. مثلن نوید از پلهها وارد زیرزمین تاریک میشود و نگار از سینمای تاریک شروع به تعریف کردن میکند. اما این کار چه لزومی داشته من نمیدانم. میتوانست از همان اول فصل راوی نگار باشد. میخاسته که ببیند منِ خاننده چه قدر باهوشم و میفهم که راوی تغییر کرده؟ ضایع بود آخر. خیلی بیربط میشد و میفهمیدی. این هم یک جور قر و اطوار به نظر میآمد بیشتر...
سه گزارش کوتاه دربارهی نوید و نگار قصهی سادهای دارد و مستور هم خوب قصه را گفته و به همان هدفی که اول کتابش گفته بود رسیده: «شرط میبندم خوندنش بیشتر از ۱-۲ساعت وقت تون رو نگیره. به اندازهی دیدن یکی از همین فیلمهای سینما و تلویزیون، مثلا. یا تماشای مسابقهی فوتبالی، بوکسی چیزی. من به سهم خودم سعی کردهام خیلی زود سروته قضیه رو هم بیارم تاکل مصیبت خوندن توی یک بعدازظهر یک روز تعطیل تموم بشه....»
سه گزارش کوتاه دربارهی نوید و نگار/ مصطفا مستور/ نشر مرکز/ ۱۲۱صفحه/۴۲۰۰تومان