من نیستم
آدمی هر آینه باید خودش را ثابت کند. بودنش را ثابت کند. به چه کسی و به چه چیزی؟ به خیلی کسان و خیلی چیزها. در هر لحظهی زندگی چیزها و آدمها و موقعیتها و کسانی وجود دارند که آدمی باید وجودش را به آنها ثابت کند. در جمعی از انسانها قرار میگیرد. باید خودش را به عنوان عضوی از آن جمع به آنها ثابت کند. سالهای زیادی از عمرش را صرف تحصیل دانش میکند. هر چند ماه یک بار باید محصلاتش را امتحان بدهد تا ثابت کند که چیزی را فرا گرفته. در دورههای مختلف زندگی باید کارهایی بکند تا ثابت کند که به آن دوره از زندگی وارد شده است: مدرک تحصیلی بگیرد، کنکور بدهد، ازدواج کند... آدمی هر آینه باید خودش را به مجوعه چیزهایی که زندگی نام دارند ثابت کند. بگوید که "من هستم". حتا در تنهاترین لحظات زندگی هم محکوم است که خودش را ثابت کند. اینکه این اثباتها مثل قضایای ریاضی میمانند و برخی ساده و روشن و برخی ناممکناند چیز دیگری ست. غم انگیزش اینجاست که آدمی محکوم شده است به ثابت کردن پی در پی خود...
یک اثبات قهرمانانه هیچگاه کافی نیست. مسالهی تواتر مطرح است...
وقت نداشتم کل آرشیوت رو بخونم اما حتما بعد امتحان ارشد میام. فقط رسیدم چند تا شو بخونم .
موفق باشی