خرفتی
جمعه, ۴ آذر ۱۳۹۰، ۰۹:۲۲ ب.ظ
نمیدانستیم باید چه کارش کنیم... راستش حس میکردم دارد گریه میکند آخر کاری... نمیتوانست بپذیرد. نمیتوانست... گیر داده بود به سرعت بالای من. نمیتوانست بفهمد که من سرعتم بالا بود چون که اصلن ترمز نگرفتم!!! افسر نیروی انتظامی هم چند تا تیکهی سنگین بارش کرد و رفت... داشت گریه میکرد که دیگر من بخابم گوشهی خانه و کار نکنم دیگر...
میخاستم زود برسم به مغازهی امیر. از بلوار احسان با 60-70تاسرعت بالا میرفتم. خلوت بود. چون خلوت بود پام رو گاز بود. رسیدم به یکی از تقاطعها. دو تا ماشین جلویم بودند. طبق عادت به دو ماشین جلوترم نگاه میکردم. ماشین جلویی سمت چپ بلوار، راهنما زد به سمت چپ و پیچید. ماشین پشتیاش یک تاکسی سبز رنگ بود. گرفت سمت راست. فکر کردم که پیچیده سمت راست. سرعت را کم نکردم. با همان 60-70تا آمدم از سمت چپش رد بشوم که... حتا نکرده بود راهنمای سمت چپ را بزند که من به هوش باشم. دقیقن عقب ماشینش بودم که دیدم دارد با سرعت لاک پشتیاش فس فس کنان میپیچد سمت چپ... تا به حال با سرعت 70تا ماشینی این جوری جلویم نپیچیده بود! در صدم ثانیه باید آنالیز میکردم... در همان صدم ثانیه به خودم گفتم ماشین زیر پایت یک پراید است، ترمزهای پراید مثل لنت دوچرخه میمانند، عمرن اگر تو ترمز کنی و ماشین همین جایی که هست میخکوب شود... صددرصد میخوری به در ماشین و طرف را میکُشی! سمت چپم بریدگی بلوار بود. فرمان را دادم سمت چپ تا از بریدگی رد شوم و به او نخورم. ترمز نگرفتم. خاستم فرز و چابک رد کنم. فرمان را پیچاندم سمت چپ. اما مردک همان جوری پیچیده بود و ایست هم نکرده بود... تاااق... کنده شدن و پرتاب شدن گوشهی سپر استیل پیکان به سمت آسمان و چرخ و واچرخ خوردن سپر استیلش را به چشمم دیدم!
دو دستی کوبیدم روی فرمان و داد زدم: شِت.
پیاده شدم. از این حرصم گرفته بود که چرا راهنما نزده حداقل. حتا نرفتم سمت گلگیر راستم. رفتم به طرفش گفتم: چرا راهنما نزدی مردک؟!!
۴تا جوان از ماشینش پیاده شدند. آمدند سمت گلگیرها. فکشان افتاده بود روی کفشهایشان.
-بابا دم پراید گرم. اینکه هیچیش نشده. میگن پراید ضعیفه. کجاش ضعیفه؟!
مسافرهای پیرمرد بودند.
چراغ راهنمای سمت راستم شکسته بود. گلگیر هم خط خطی شده بود. اما گلگیر او... له و لورده شده بود. به فنا رفته بود. بهش گفتم مقصری. ولی رضایت میدم. بیا بریم. علافی افسرو نکشیم. از خسارتم میگذرم.
صدایش لرزان بود. از آن صداهای لرزان پیرمردی. بهش برخورد: نه... من مقصر نیستم. تو با اون سرعت زدی به من. من مقصر باشم؟!
گفتم: من عذر میخام که سرعت داشتم. ولی شما انحراف به چپ داشتید. مقصر شمایید.
قبول نکرد. زنگ زد ۱۱۰. هوا سرد بود. برف میبارید. داشتم سگ لرز میزدم. پیرمرد سیگار روشن کردو با دستهای لرزان پک زد. عینکش ته استکانی بود. موهایش یک دست سفید. زنگ زدم به بابا. به امیر هم زنگ زدم که این جوری شده. آمدند. ۵۰دقیقهی تمام منتظر افسر شدیم. ۶بار به ۱۱۰ زنگ زدیم که چی شدید؟ آخرش هم الگانسه آمد. افسره پیاده نشده، گفت: پیکان مقصر. مدارک تونو سریع بدید.
پیرمرد قبول نمیکرد. بابام گفت ما رضایت میدیم. بیخیال.
پیرمرد قبول نمیکرد. میگفت: این سرعت داشت!
افسر بهش گفت: قوانینو نمیدونی؟ جمعهها صبح ۹-۱۱ شهرک آزمایش. کلاس آیین نامه. مجانی هم هست. اصلن شما ۹شب به بعد رانندگی نکن. شهر شلوغ میشه دردسره برات.
دید پیرمرده بیخیال نمیشود. پیاده شد. بهش نشان داد که اگر ماشین من از پشت به ماشینش میخورد من مقصر میشدم. بهش گفت: رانندهی پراید فرار از تصادف داشته. برو خدا رو شکر کن. اگر میزد به در ماشینت سکته میکردی میمردی!
...
افسر رفت. پیرمرد بود و غرغرهایش. پیرمرد بود و یک ساعت و ربع وقتی که از ما گرفته بود. پیرمرد بود و عجز و نالههایش ازین که دیگر رانندگی نمیکند. دیگر مسافر سوار نمیکند...
میخاستم زود برسم به مغازهی امیر. از بلوار احسان با 60-70تاسرعت بالا میرفتم. خلوت بود. چون خلوت بود پام رو گاز بود. رسیدم به یکی از تقاطعها. دو تا ماشین جلویم بودند. طبق عادت به دو ماشین جلوترم نگاه میکردم. ماشین جلویی سمت چپ بلوار، راهنما زد به سمت چپ و پیچید. ماشین پشتیاش یک تاکسی سبز رنگ بود. گرفت سمت راست. فکر کردم که پیچیده سمت راست. سرعت را کم نکردم. با همان 60-70تا آمدم از سمت چپش رد بشوم که... حتا نکرده بود راهنمای سمت چپ را بزند که من به هوش باشم. دقیقن عقب ماشینش بودم که دیدم دارد با سرعت لاک پشتیاش فس فس کنان میپیچد سمت چپ... تا به حال با سرعت 70تا ماشینی این جوری جلویم نپیچیده بود! در صدم ثانیه باید آنالیز میکردم... در همان صدم ثانیه به خودم گفتم ماشین زیر پایت یک پراید است، ترمزهای پراید مثل لنت دوچرخه میمانند، عمرن اگر تو ترمز کنی و ماشین همین جایی که هست میخکوب شود... صددرصد میخوری به در ماشین و طرف را میکُشی! سمت چپم بریدگی بلوار بود. فرمان را دادم سمت چپ تا از بریدگی رد شوم و به او نخورم. ترمز نگرفتم. خاستم فرز و چابک رد کنم. فرمان را پیچاندم سمت چپ. اما مردک همان جوری پیچیده بود و ایست هم نکرده بود... تاااق... کنده شدن و پرتاب شدن گوشهی سپر استیل پیکان به سمت آسمان و چرخ و واچرخ خوردن سپر استیلش را به چشمم دیدم!
دو دستی کوبیدم روی فرمان و داد زدم: شِت.
پیاده شدم. از این حرصم گرفته بود که چرا راهنما نزده حداقل. حتا نرفتم سمت گلگیر راستم. رفتم به طرفش گفتم: چرا راهنما نزدی مردک؟!!
۴تا جوان از ماشینش پیاده شدند. آمدند سمت گلگیرها. فکشان افتاده بود روی کفشهایشان.
-بابا دم پراید گرم. اینکه هیچیش نشده. میگن پراید ضعیفه. کجاش ضعیفه؟!
مسافرهای پیرمرد بودند.
چراغ راهنمای سمت راستم شکسته بود. گلگیر هم خط خطی شده بود. اما گلگیر او... له و لورده شده بود. به فنا رفته بود. بهش گفتم مقصری. ولی رضایت میدم. بیا بریم. علافی افسرو نکشیم. از خسارتم میگذرم.
صدایش لرزان بود. از آن صداهای لرزان پیرمردی. بهش برخورد: نه... من مقصر نیستم. تو با اون سرعت زدی به من. من مقصر باشم؟!
گفتم: من عذر میخام که سرعت داشتم. ولی شما انحراف به چپ داشتید. مقصر شمایید.
قبول نکرد. زنگ زد ۱۱۰. هوا سرد بود. برف میبارید. داشتم سگ لرز میزدم. پیرمرد سیگار روشن کردو با دستهای لرزان پک زد. عینکش ته استکانی بود. موهایش یک دست سفید. زنگ زدم به بابا. به امیر هم زنگ زدم که این جوری شده. آمدند. ۵۰دقیقهی تمام منتظر افسر شدیم. ۶بار به ۱۱۰ زنگ زدیم که چی شدید؟ آخرش هم الگانسه آمد. افسره پیاده نشده، گفت: پیکان مقصر. مدارک تونو سریع بدید.
پیرمرد قبول نمیکرد. بابام گفت ما رضایت میدیم. بیخیال.
پیرمرد قبول نمیکرد. میگفت: این سرعت داشت!
افسر بهش گفت: قوانینو نمیدونی؟ جمعهها صبح ۹-۱۱ شهرک آزمایش. کلاس آیین نامه. مجانی هم هست. اصلن شما ۹شب به بعد رانندگی نکن. شهر شلوغ میشه دردسره برات.
دید پیرمرده بیخیال نمیشود. پیاده شد. بهش نشان داد که اگر ماشین من از پشت به ماشینش میخورد من مقصر میشدم. بهش گفت: رانندهی پراید فرار از تصادف داشته. برو خدا رو شکر کن. اگر میزد به در ماشینت سکته میکردی میمردی!
...
افسر رفت. پیرمرد بود و غرغرهایش. پیرمرد بود و یک ساعت و ربع وقتی که از ما گرفته بود. پیرمرد بود و عجز و نالههایش ازین که دیگر رانندگی نمیکند. دیگر مسافر سوار نمیکند...