عباس کیارستمی-3
چهارشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۰، ۰۷:۱۱ ب.ظ



«خانهی دوست کجاست؟» قصهی بابک احمدپور پسرک هشت سالهی روستای کوکر است که دفتر مشق بغل دستیاش را توی مدرسه اشتباهی برداشته و حالا میخاهد که دفترچه را به او برگرداند تا او هم بتواند مشقش را بنویسد. بدو بدو میرود روستای همسایه پشته تا خانهی دوستش را پیدا کند، هی میرود و میگردد. میرود و میآید. دوباره. چند باره. سراغ آدمهای گوناگونی میرود تا خانهی دوست را پیدا کند. شب میشود. ولی او هنوز در جستوجوی خانهی دوست است...
«زندگی و دیگر هیچ»، ۵روز بعد از زلزلهی رودبار و منجیل است. یکی از عوامل فیلم «خانهی دوست کجاست؟» نگران بابک احمدپور میشود. با پسر کوچکش از تهران بلند میشوند میروند به سمت رودبار و منجیل. میخاهند ببینند بابک طوریش شده یا نه. راه بندان است. جادهی قزوین رشت بسته شده. با رنو ۵درب و داغانشان بیخیال جادهی اصلی میشوند و از راههای فرعی راه میافتند به سمت کوکر تا ببینند بابک زنده است یا نه؟ توی راه خیلی چیزها میبینند. به خیلی آدمها و بچهها و قصهها میرسند. زلزله همه جا را ویران کرده. مرگ آدمها... و زندگی که جریان دارد. زور زندگی از زور زلزله و مرگ بیشتر است. فیلم تمام میشود اما پدر و پسر فیلم بابک احمدپور را پیدا نمیکنند...
«زیر درختان زیتون» یک سال بعد از زلزله را نشان میدهد و قصهی آن از دل فیلم «زندگی و دیگر هیچ» بیرون میآید. یک قصهی عاشقانهی فوق العاده با طراوت. توی «زندگی و دیگر هیچ» یکی از سکانسها که تویش مردی از ازدواجش در روز بعد از زلزله میگفت... سکانسی که اصلن دردسر ساخته شدنش به چشم نمیآمد... رابطهی بین دختر و پسر روستایی که قرار بود دیالوگهای آن سکانس را بگویند. پسری که عاشق دختر است و دختر که به خاطر حضور پسر دیالوگهایش را نمیگوید... سعی و تلاشهای کارگردان برای وصال آن دو تا... قصهی عاشقانهی غریب و عجیبی بود... عاشقانهای که چند سال پیش جزء صد فیلم تاریخ سینمای توصیه شده به تماشاگران در جشنوارهی تورنتوی کانادا انتخاب شده بود...
پایان بندی دو فیلم «زندگی و دیگر هیچ» و «زیر درختان زیتون» هم جالب است. چند دقیقهی آخر فیلم نماهای دور است. گویی کیارستمی به قصد میخاهد که تماشاگر فیلمش را از شخصیت داستانش جدا کند. سرنوشت قهرمانانش را به تماشاگر نشان میدهد. منتها از فاصلهای خیلی زیاد. انگار که میخاهد بگوید «آهای تماشاگر فیلم من، دیدی؟ انسانِ در جستوجوی زندگیِ فیلم من را دیدی؟ او همچنان به دنبال زندگی است... حالا دیگر باید رهایش کنی... حالا دیگر نوبت توست...»
اما این سه فیلم خوش ساخت و عمیق به سه گانهی کوکر هم شهرت یافتهاند. کوکر روستایی از توابع رستم آباد. در پناه کوه درفک. نکتهای که وجود دارد آدمهایی هستند که به کیارستمی انگ وطن فروشی میزنند. او را به خاطر فیلم ساختن در خارج از مرزهای ایران محکوم میکنند. انگار این آدمها سه فیلم «خانه یدوست کجاست؟»، «زندگی و دیگر هیچ» و «زیر درختان زیتون» را ندیدهاند. سه فیلمی که به جرئت میتوانم بگویم نام تکهای از خاک ایران به نام کوکر و شهرهای رودبار و رستم و آباد را جاویدان و ماندنی کردهاند...
مرتبط: عباس کیارستمی-1 - عباس کیارستمی-2 - عباس کیارستمی-4