عباس کیارستمی-1
جمعه, ۲۰ آبان ۱۳۹۰، ۰۵:۵۰ ب.ظ
نشستهام به دیدن فیلمهای عباس کیارستمی. دیروز «قضیه: شکل اول، شکل دوم» را دیدم. فیلمی برای سالهای ۱۳۵۷-۱۳۵۸ که باید بگویم چیزی فراتر از یک فیلم بود. یک جامعهشناسی، یک روانشانسی، یک تاریخ، یک مستند... قصهاش این طوری هاست که کلاس درسی را نشان میدهد که در آن معلم مشغول کشیدن شکلهای مربوط به درسش است. بچههای کلاس عاطل و باطل نشستهاند و او مشغول نقاشی کشیدن خودش است. یکی از بچههای ته کلاس در سکوت کلاس زیر میز ضرب میگیرد. هر وقت معلم برمی گردد او ضرب گرفتن را قطع میکند. کلاس هم ازین کلاسها که همهی نیمکتهایش ۳ نفره و ۴نفره است. بعد از چند بار برگشتن معلم و ناتوانی او در شناسایی او دو ردیف آخر کلاس را از کلاس میاندازد بیرون. دو ردیف آخر یعنی هفت نفر. و این شرط را میگذارد که: یا بگویید چه کسی بوده و بیایید سر کلاس بنشینید یا اینکه هر ۷ نفرتان تا یک هفته اجازهی حضور در کلاس را ندارید.
کیارستمی یک تصویر از ۷نفر را نشان میدهد که با همدیگر بیرون کلاس کنار دیوار ایستادهاند و در و دیوار را نگاه میکنند. بعد کات میکند. میرود سراغ پدرهای ۶تابچهای که مقصر نبودهاند و ازشان میپرسد که به نظر شما پسر شما در این حالت باید چه کار کند؟ مقصر را لو بدهد و برود سر کلاس بنشیند یا اینکه اتحاد را حفظ کند و تا آخر هفته با بقیهی بچهها سر کلاس نرود؟
کیارستمی ۶پدر را مینشاند جلوی دوربینش و ازشان نظرخاهی میکند. هر کدام از پدرها متناسب با طبقهی اجتماعی و شخصیتشان جواب میدهند. اینجاست که به نظرم وجه جامعهشناسانهی فیلم نمود پیدا میکند. پدرها هر کدام کارهای هستند. یکی نورالدین زرین کلک است که تصویرگر کتاب است، یکی حسابدار است، یکی کارگر است، یکی سرهنگ نیروی دریایی است و الخ. جوابهایی که هر کدام از پدرها میدهند میتواند وجهی نمادین از طبقهی اجتماعی و حتا حال و روز جامعهی زمان فیلمبرداری (بحبوحهی انقلاب۵۷) باشد. مثلن یکی از پدرها میگوید: اینها باید اتحاد خودشان را حفظ کنند و مقاوم بشوند. چرا که در بزرگسالی و برای مبارزاتشان مطمئنن به اتحاد و همبستگی نیاز دارند و باید یاد بگیرند آن را. دو تا از پدرها که کارگر هستند و نانشان را با زحمت زیاد درمی آورند جملات جالبی میگویند. میگویند که «ما کار میکنیم که بچهمان درس بخاند. یک هفته بیرون از کلاس باشد که چه کار کند؟ من برای چی کار میکنم و پول درمی آورم؟» اینها را که میشنیدم شدیدن یاد این افتاده بودم که آدم فقیر به انسانیت فکر نمیکند و...
کیارستمی در بخش بعدی فیلمش همان بچهها را بار دیگر نشان میدهد. این بار در روز سوم یکی از آنها خسته میشود و وارد کلاس میشود و پسری را که زیر میز ضرب میگرفت به معلم معرفی میکند. او را لو میدهد و میرود سر کلاس مینشیند.
فیلم کات میخورد و این بار میرود سراغ کلی شخصیت و ازشان میپرسد که آیا با کاری که آن پسر کرد و رفیقش را لو داد موافقید یا نه؟ شخصیتهای گوناگون و حالا بعد ۳۷-۳۸سال بعضیهایشان به شدت تاریخی. آدمهایی که سواد و قدرت تحلیل بالایی هم دارند. کیارستمی سراغ دکتر کمال خرازی (مدیرعامل کانون پرورش فکری در ان زمان) میرود، سراغ وزیر وقت آموزش و پرورش (غلامحسین شکوهی) میرود، سراغ نادر ابراهیمی، احترام برومند (گویندهی وقت رادیو و تلویزیون)، علی موسوی گرمارودی، مسعود کیمیایی، عزت الله انتظامی، رب داوید شوفت (رهبر مذهبی کلیمیان ایران در آن زمان)، صادق قطبزاده، ابراهیم یزدی (وزیر امورخارجه در آن زمان)، نورالدین کیانوری (دبیر اول کمیتهی مرکزی حزب توده در آن زمان) و خیلی آدمهای دیگر میرود. عجیبترین شخصیتی که به سراغش برای نظرخاهی رفته بود برای من صادق خلخالی، قاضی شرع دادگاههای اول انقلاب ایران بود.
هر کدام از آنها از دیدگاه خودش بررسی میکرد و پارامترها را بیان میکرد و نظرش را میگفت و قضیه را تحلیل میکرد. جوری که به نظرم برای شناخت هر کدام از این آدمها شنیدن همین ۲-۳دقیقه تحلیلشان کافی است! مثلن نادر ابراهیمی که که حرف میزد کاملن درک میکردی که این آدم چه چیزهایی برایش مهم است و چه جوری به دنیا نگاه میکند. یا مثلن نورالدین کیانوریِ کمونیست... برایم عزت الله انتظامی جالب بود که شدیدن از این کار پسرک شاکی شده بود و میگفت باید آن ۶نفر دیگر بعد کلاس بگیرند یک فصل کتکش بزنند!...
کیارستمی دوباره فیلم را کات میکند و این بار شکل دوم قضیه را نشان میدهد. اینکه آن ۷نفر تا روز آخر هفته جلوی کلاس میمانند و به کلاس نمیروند و حاضر هم نمیشوند که لو بدهند و خیانت کنند.
این بار هم به سراغ شخصیتهای گوناگون میرود و نظرشان را میپرسد. سراغ همان شخصیتهای قبلی میرود. این بار نظرشان را میپرسد. سراغ علی گازاده غفوری (نمایندهی مجلس خبرگان) و هدایت الله متین دفتری (عضو هیئت اجرایی جبههی دموکراتیک ملی) و عبدالکریم لاهیجی (رییس دفاع از حقوق بشر در ایران) هم میرود و از آنها هم میپرسد که به نظر شما این کار درست بود؟ باز هم یک دنیا دیدگاه از شخصیتهای مختلف و تحلیلهای کوتاهی که ارائه میدهند و...
در آخر فیلم، آن ۷نفر میروند و دوباره سر جایشان مینشینند. معلم باز هم مشغول نقاشی کشیدن میشود و باز هم یکی از بچههای ته کلاس زیر میز ضرب میگیرد. معلم برمی گردد، اما صدای ضرب گرفتن ادامه پیدا میکند و تیتراژ فیلم شروع میشود... پایانی به شدت انقلابی و دوست داشتنی!
نکتهای که در فیلم شدیدن آن را خاستنی میکند کنار هم قرار گرفتن آن همه آدم جورواجور است. از دبیر اول حزب توده تا قاضی شرع دادگاههای انقلاب، از نمایندهی مجلس خبرگان تا شاعر و نویسنده و گویندهی رادیو. آدمهایی که بعدها بعضیهایشان نابود و ناپدید شدند. توی فیلم یک جور آزادی بیان موج میزند. هر کس حرف خودش را به راحتی بیان میکند. خانمهای توی فیلم حجاب ندارند... و...
@@@
فیلم که تمام شد ته ذهنم روزهای بدی هم دوباره زنده شدند. دو سال پیش بود. آره... دو سال پیش... تظاهراتها، شلوغ شدنها، روزهای خاص. بعد از هر روز خاص و بعد از هر تظاهرات و به خصوص بعد از عاشورای۸۸... توی مترو و اماکن عمومی کاتالوگها و روزنامه مانندهایی پخش میکردند و تویشان را پر از عکسهای روز پیش میکردند، بعد دور چهرهی آدمها خط میکشیدند. توی سایتها و وبلاگهایشان هم عکسها را میگذاشتند. بعد از آدمها درخاست میکردند که اگر این آدمها را میشناسید به ما معرفی کنیدشان... توی فیلم خیلیها از کار بد معلم و به قول نورالدین کیانوری از رهبری مدرسه میگفتند، از پستی کارش... به یاد دو سال پیش که افتادم دیدم عجب ستمگر معلم و عجب رذل معلمی بودند اینها... یعنی آدمهایی پیدا شدهاند که بروند کسی را لو بدهند و او را بفروشند؟!... نمیدانم... نمیدانم...
کیارستمی یک تصویر از ۷نفر را نشان میدهد که با همدیگر بیرون کلاس کنار دیوار ایستادهاند و در و دیوار را نگاه میکنند. بعد کات میکند. میرود سراغ پدرهای ۶تابچهای که مقصر نبودهاند و ازشان میپرسد که به نظر شما پسر شما در این حالت باید چه کار کند؟ مقصر را لو بدهد و برود سر کلاس بنشیند یا اینکه اتحاد را حفظ کند و تا آخر هفته با بقیهی بچهها سر کلاس نرود؟
کیارستمی ۶پدر را مینشاند جلوی دوربینش و ازشان نظرخاهی میکند. هر کدام از پدرها متناسب با طبقهی اجتماعی و شخصیتشان جواب میدهند. اینجاست که به نظرم وجه جامعهشناسانهی فیلم نمود پیدا میکند. پدرها هر کدام کارهای هستند. یکی نورالدین زرین کلک است که تصویرگر کتاب است، یکی حسابدار است، یکی کارگر است، یکی سرهنگ نیروی دریایی است و الخ. جوابهایی که هر کدام از پدرها میدهند میتواند وجهی نمادین از طبقهی اجتماعی و حتا حال و روز جامعهی زمان فیلمبرداری (بحبوحهی انقلاب۵۷) باشد. مثلن یکی از پدرها میگوید: اینها باید اتحاد خودشان را حفظ کنند و مقاوم بشوند. چرا که در بزرگسالی و برای مبارزاتشان مطمئنن به اتحاد و همبستگی نیاز دارند و باید یاد بگیرند آن را. دو تا از پدرها که کارگر هستند و نانشان را با زحمت زیاد درمی آورند جملات جالبی میگویند. میگویند که «ما کار میکنیم که بچهمان درس بخاند. یک هفته بیرون از کلاس باشد که چه کار کند؟ من برای چی کار میکنم و پول درمی آورم؟» اینها را که میشنیدم شدیدن یاد این افتاده بودم که آدم فقیر به انسانیت فکر نمیکند و...
کیارستمی در بخش بعدی فیلمش همان بچهها را بار دیگر نشان میدهد. این بار در روز سوم یکی از آنها خسته میشود و وارد کلاس میشود و پسری را که زیر میز ضرب میگرفت به معلم معرفی میکند. او را لو میدهد و میرود سر کلاس مینشیند.
فیلم کات میخورد و این بار میرود سراغ کلی شخصیت و ازشان میپرسد که آیا با کاری که آن پسر کرد و رفیقش را لو داد موافقید یا نه؟ شخصیتهای گوناگون و حالا بعد ۳۷-۳۸سال بعضیهایشان به شدت تاریخی. آدمهایی که سواد و قدرت تحلیل بالایی هم دارند. کیارستمی سراغ دکتر کمال خرازی (مدیرعامل کانون پرورش فکری در ان زمان) میرود، سراغ وزیر وقت آموزش و پرورش (غلامحسین شکوهی) میرود، سراغ نادر ابراهیمی، احترام برومند (گویندهی وقت رادیو و تلویزیون)، علی موسوی گرمارودی، مسعود کیمیایی، عزت الله انتظامی، رب داوید شوفت (رهبر مذهبی کلیمیان ایران در آن زمان)، صادق قطبزاده، ابراهیم یزدی (وزیر امورخارجه در آن زمان)، نورالدین کیانوری (دبیر اول کمیتهی مرکزی حزب توده در آن زمان) و خیلی آدمهای دیگر میرود. عجیبترین شخصیتی که به سراغش برای نظرخاهی رفته بود برای من صادق خلخالی، قاضی شرع دادگاههای اول انقلاب ایران بود.
هر کدام از آنها از دیدگاه خودش بررسی میکرد و پارامترها را بیان میکرد و نظرش را میگفت و قضیه را تحلیل میکرد. جوری که به نظرم برای شناخت هر کدام از این آدمها شنیدن همین ۲-۳دقیقه تحلیلشان کافی است! مثلن نادر ابراهیمی که که حرف میزد کاملن درک میکردی که این آدم چه چیزهایی برایش مهم است و چه جوری به دنیا نگاه میکند. یا مثلن نورالدین کیانوریِ کمونیست... برایم عزت الله انتظامی جالب بود که شدیدن از این کار پسرک شاکی شده بود و میگفت باید آن ۶نفر دیگر بعد کلاس بگیرند یک فصل کتکش بزنند!...
کیارستمی دوباره فیلم را کات میکند و این بار شکل دوم قضیه را نشان میدهد. اینکه آن ۷نفر تا روز آخر هفته جلوی کلاس میمانند و به کلاس نمیروند و حاضر هم نمیشوند که لو بدهند و خیانت کنند.
این بار هم به سراغ شخصیتهای گوناگون میرود و نظرشان را میپرسد. سراغ همان شخصیتهای قبلی میرود. این بار نظرشان را میپرسد. سراغ علی گازاده غفوری (نمایندهی مجلس خبرگان) و هدایت الله متین دفتری (عضو هیئت اجرایی جبههی دموکراتیک ملی) و عبدالکریم لاهیجی (رییس دفاع از حقوق بشر در ایران) هم میرود و از آنها هم میپرسد که به نظر شما این کار درست بود؟ باز هم یک دنیا دیدگاه از شخصیتهای مختلف و تحلیلهای کوتاهی که ارائه میدهند و...
در آخر فیلم، آن ۷نفر میروند و دوباره سر جایشان مینشینند. معلم باز هم مشغول نقاشی کشیدن میشود و باز هم یکی از بچههای ته کلاس زیر میز ضرب میگیرد. معلم برمی گردد، اما صدای ضرب گرفتن ادامه پیدا میکند و تیتراژ فیلم شروع میشود... پایانی به شدت انقلابی و دوست داشتنی!
نکتهای که در فیلم شدیدن آن را خاستنی میکند کنار هم قرار گرفتن آن همه آدم جورواجور است. از دبیر اول حزب توده تا قاضی شرع دادگاههای انقلاب، از نمایندهی مجلس خبرگان تا شاعر و نویسنده و گویندهی رادیو. آدمهایی که بعدها بعضیهایشان نابود و ناپدید شدند. توی فیلم یک جور آزادی بیان موج میزند. هر کس حرف خودش را به راحتی بیان میکند. خانمهای توی فیلم حجاب ندارند... و...
@@@
فیلم که تمام شد ته ذهنم روزهای بدی هم دوباره زنده شدند. دو سال پیش بود. آره... دو سال پیش... تظاهراتها، شلوغ شدنها، روزهای خاص. بعد از هر روز خاص و بعد از هر تظاهرات و به خصوص بعد از عاشورای۸۸... توی مترو و اماکن عمومی کاتالوگها و روزنامه مانندهایی پخش میکردند و تویشان را پر از عکسهای روز پیش میکردند، بعد دور چهرهی آدمها خط میکشیدند. توی سایتها و وبلاگهایشان هم عکسها را میگذاشتند. بعد از آدمها درخاست میکردند که اگر این آدمها را میشناسید به ما معرفی کنیدشان... توی فیلم خیلیها از کار بد معلم و به قول نورالدین کیانوری از رهبری مدرسه میگفتند، از پستی کارش... به یاد دو سال پیش که افتادم دیدم عجب ستمگر معلم و عجب رذل معلمی بودند اینها... یعنی آدمهایی پیدا شدهاند که بروند کسی را لو بدهند و او را بفروشند؟!... نمیدانم... نمیدانم...
مرتبط: عباس کیارستمی-2 - عباس کیارستمی-3 - عباس کیارستمی-4
میشه بگی نظر نادر ابراهیمی چی بود؟
دارم این روزها "بر جاده های آبی سرخ" رو می خونم.
به عنوان نویسنده و مدیر سازمان همگام با کودکان و نوجوانان ازش نظر خاسته بودند. در مورد لو دادن گفت که کار بچه هه صحیح نبوده، اما تقصیر اون نیست. تقصیر معلم و شرایط محیطی و همچنین پدرومادرش بوده که اونو برای شرایط سخت تربیت نکردن. در مورد اتحاد و لو ندادن هم گفت که نظر کلی من اینه که هیچ وقت بچه ها مقصر نیستن و همیشه حق با اوناست، همان طور که تو مطب پزشک می نویسن حق با بیمار است، چون بیمار در شرایط خاصه بچه ها هم چون در شرایط خاص اند همیشه حق با اوناست....حتا اگر اتحادشون در امری باشه که برای خودشون ضرر داره.
کلن معلم و شرایط محیطی رو مقصر می دونست.