باران میبارد...
مادر من چه بگویم من؟ چتر را برمی داری میآیی دم ایستگاه اتوبوس، و درست زمانی که از اتوبوس پیاده میشوم و قرار است تا رسیدن به خانه خیس و تلیس آب شوم چتر را میگیری طرفم تا آقا پسرت موش آب کشیده نشود. قطرههای ریز باران روی آسفالت و سیاهی شب میبارند. صدای باریدنشان روی شاخههای درختها و روی چتر توی گوشهایمان میپیچد. دو نفری زیر چتر راه میرویم. چتر در دست من، قد من بلندتر از تو. و تو حرف میزنی. از روزی که گذراندهای حرف میزنی... دو تا دختر خوشگلکهایی که جلویمان هستند چتر ندارند. برمی گردند نگاهمان میکنند. ما چتر داریم. و من لذت میبرم که کنار هم هستیم. که تو کنارم هستی.. و من چه بگویم مادر من؟ از تلخی چهرهام در راه برگشت به خانه بگویم? از این برج زهرماری بگویم که تو محبت به پایش میافشانی؟ از سوزش حقارت و تحقیر شدن بگویم؟ بگویم سوزش از آنجاست که آن آدم خار خودش را برای دانستن آن چیزها یکی کرده است و میکند. خوب میداند چه چیز خوب است، چه چیز بد است، چه طوری خوب است و چه طوری بد است. و فقط میداند.... میداند و میداند. اما... بگویم که فکر میکردم آدم بزرگی است? فکر میکردم میتوانم باهاش حرف بزنم و او گوش کند. بگویم که بارها خودش را به رخم کشاند و من هیچ نگفتم و برای بودن با او تحمل کردم و خودم را هیچ انگاشتم و گذاشتم او همه چیز باشد و گذاشتم که از بالا نگاهم کند و هر چیزم را تحقیر کند... بگویم که بارها همراهش شدم تا او کارش را انجام بدهد و نوبت به کار من که رسیده وقتش کم بوده و کار داشته و... بگویم که فکر میکند آدم خیلی مهمی است؟ شاید هم مهم است... و فکر میکردم بزرگ است. میشود با او حرف زد و آرام شد و یاد گرفت. فکر میکردم که چیزی بالاتر از دیوار است؟ با دیوار آدم حرف بزند بهتر است. حداقل جایی از وجودش تحقیر نمیشود. حداقل خودش صدای خودش را میشنود.... بعضی آدمها یادگرفتنی نیستند. خیلی میدانند. ولی فقط میدانند. دانستنشان فقط برای نشستن در برج عاجشان است. بعضی آدمها بزرگ نیستند. تو را بالاتر نمیبرند.... فقط کوتولهات میکنند که بزرگ شوند خودشان.... نه مادرم.... نمیتوانم برایت حرف بزنم. نمیتوانم تلخیهایم را برایت بگویم. تو برایم بگو... من فقط گوش میکنم. باران میبارد. ما دو نفری زیر چتر، از پیاده روها میرویم.... آخرین باری که با هم راه رفتیم کی بود؟ تو برایم بگو. از بابا بگو. از پیاده رویهایت بگو. از آشپزی بگو.... چادرت را بالاتر بگیر تا خیس نشود... آخخخ، چه قدر دلم گرمای پنهان شدن زیر چادرت را میخاهد، چه قدر دلم پناه گرفتن زیر چادرت از شر سرما و قطرههای ریز باران را میخاهد....