گِلمال (خور-۴)
دوشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۰، ۰۶:۲۷ ق.ظ
گلمال عملی ست بس ناجوانمردانه. شوخی پسرانهای از نوع تک سلولی. نوعی انتقام گیری. لذتی عظیم و سادیسم گونه از اذیت و آزار دیگری. نوعی توحش حتا شاید. و البته راوی پس از تجربه کردنش یک مورد دیگر را هم به آن اضافه میکند: نوعی رهایی!
شتری که در خانهی هر کدام از بچههای اردو مینشست. منتها آسیا به نوبت. ساعت دوازده و نیم یک که میشد بیل زدن و آجر چیدن و ملات درست کردن تعطیل میشد. یک روز کاری تمام. حوالی همین دقایق پایانی کار دو نفر به ماموریت میرفتند. کجا؟ تکهای از زمین خالی بغلی یا تکهای از زمین جلوی خانهی در حال احداث. با بیل چالهای به اندازهی یک گور میکندند. این کار تخصص علیرضا بود. بعد گور را با آب پر میکردند. بعد کار تعطیل میشد.
نوعی دلهره همه را فرا میگرفت. یعنی امروز نوبت کی است؟! نیازی چندانی به بهانه نبود. کسی که میخاست همان روز برود ولایت خودش و اردو را ترک بگوید، یا کسی که در طول روز تنبلی و کاهلی کرده بود یا کسی که زیاد خوشحال و شاد و خندان بود یا کسی که از همه گوشه گیرتر بود یا... اصلن هیچ بهانهای وجود نداشت...
علیرضا شروع میکرد به نوحه خاندن و انالله و انا الیه راجعون گفتن. بچهها دور هم جمع میشدند و از هم فاصله میگرفتند. یعنی چه کسی امروز؟... سه چهار نفر با هم جمع میشدند. معمولن بچههایی که روزهای قبل طعم گلمال را چشیده بودند. شورای تصمیم گیری. سوژه انتخاب میشد. فرمان حمله را مهدی میداد. چهار پنج نفر میدویدند سمت سوژه پاها و دستهایش را میگرفتند. بقیه هم خوشحال ازین که سوژه نشدهاند به سمتش میدویدند.
قساوت عظما. تشییع جنازه. چهار دست و پایش را میگرفتند و میآوردندش سمت چاله (گور). سه. دو. یک. تالاپ. توی گور پر شده از آب.
حالا نوبت خاک ریزان است. مشت مشت خاک روی جنازه. این علیرضا... گورکنزاده شده این بشر اصلن. با بیل خاک میریخت. با بیل از آب گل آلود توی چاله برمی داشت و میریخت روی سر و روی جنازه. بعد نوبت پاچهها بود. یکی پای جنازه را بلند میکرد. دیگری مشت مشت گل و خاک میرخت توی پاچهی جنازه... بله... نفرت انگیز است. ولی وقتی گل-مال میشوی، وقتی خاک بر سر میشوی دیگر همه چیز تمام میشود. حس میکنی دیگر چیزی برای از دست دادن وجود ندارد. تمیزی و کثافت؟ بیخیال بابا. ارزشی ندارد. یک جور حس رهایی بهت دست میدهد...!!!
پایان عملیات گلمال! حالا همه دور جنازهی از گور برخاسته جمع میشدیم و عکس یادگاری!...
اما این گلمال تازه خوبش بود. گلمال قسمت دومی هم داشت. وقتی میرسیدیم مدرسه... گلمال در مدرسه طاقت فرساتر بود. پردهی دوم گلمال آنجا اجرا میشد. با همان مقدمات نوحه خانی و شورای تصمیم گیری و حمله و تشییع جنازه و... توی قناتی که از پشت مدرسه رد میشد و آبش زلال و سرد بود. اما آنجا محل آبخوری گوسفندها و بزها بود. آبش زلال بود. اما خاکهای اطرافش پر از پشکل گوسفندها بود. و گلمال در آنجا... گلمال نبود دیگر، گه مال بود... و البته حس رهایی فزون تر...!!!
شتری که در خانهی هر کدام از بچههای اردو مینشست. منتها آسیا به نوبت. ساعت دوازده و نیم یک که میشد بیل زدن و آجر چیدن و ملات درست کردن تعطیل میشد. یک روز کاری تمام. حوالی همین دقایق پایانی کار دو نفر به ماموریت میرفتند. کجا؟ تکهای از زمین خالی بغلی یا تکهای از زمین جلوی خانهی در حال احداث. با بیل چالهای به اندازهی یک گور میکندند. این کار تخصص علیرضا بود. بعد گور را با آب پر میکردند. بعد کار تعطیل میشد.
نوعی دلهره همه را فرا میگرفت. یعنی امروز نوبت کی است؟! نیازی چندانی به بهانه نبود. کسی که میخاست همان روز برود ولایت خودش و اردو را ترک بگوید، یا کسی که در طول روز تنبلی و کاهلی کرده بود یا کسی که زیاد خوشحال و شاد و خندان بود یا کسی که از همه گوشه گیرتر بود یا... اصلن هیچ بهانهای وجود نداشت...
علیرضا شروع میکرد به نوحه خاندن و انالله و انا الیه راجعون گفتن. بچهها دور هم جمع میشدند و از هم فاصله میگرفتند. یعنی چه کسی امروز؟... سه چهار نفر با هم جمع میشدند. معمولن بچههایی که روزهای قبل طعم گلمال را چشیده بودند. شورای تصمیم گیری. سوژه انتخاب میشد. فرمان حمله را مهدی میداد. چهار پنج نفر میدویدند سمت سوژه پاها و دستهایش را میگرفتند. بقیه هم خوشحال ازین که سوژه نشدهاند به سمتش میدویدند.
قساوت عظما. تشییع جنازه. چهار دست و پایش را میگرفتند و میآوردندش سمت چاله (گور). سه. دو. یک. تالاپ. توی گور پر شده از آب.
حالا نوبت خاک ریزان است. مشت مشت خاک روی جنازه. این علیرضا... گورکنزاده شده این بشر اصلن. با بیل خاک میریخت. با بیل از آب گل آلود توی چاله برمی داشت و میریخت روی سر و روی جنازه. بعد نوبت پاچهها بود. یکی پای جنازه را بلند میکرد. دیگری مشت مشت گل و خاک میرخت توی پاچهی جنازه... بله... نفرت انگیز است. ولی وقتی گل-مال میشوی، وقتی خاک بر سر میشوی دیگر همه چیز تمام میشود. حس میکنی دیگر چیزی برای از دست دادن وجود ندارد. تمیزی و کثافت؟ بیخیال بابا. ارزشی ندارد. یک جور حس رهایی بهت دست میدهد...!!!
پایان عملیات گلمال! حالا همه دور جنازهی از گور برخاسته جمع میشدیم و عکس یادگاری!...
اما این گلمال تازه خوبش بود. گلمال قسمت دومی هم داشت. وقتی میرسیدیم مدرسه... گلمال در مدرسه طاقت فرساتر بود. پردهی دوم گلمال آنجا اجرا میشد. با همان مقدمات نوحه خانی و شورای تصمیم گیری و حمله و تشییع جنازه و... توی قناتی که از پشت مدرسه رد میشد و آبش زلال و سرد بود. اما آنجا محل آبخوری گوسفندها و بزها بود. آبش زلال بود. اما خاکهای اطرافش پر از پشکل گوسفندها بود. و گلمال در آنجا... گلمال نبود دیگر، گه مال بود... و البته حس رهایی فزون تر...!!!
مرتبط: خور-۱
شرق وحشی (خور-۲)
اردوی جهادی (خور-۳)
امیرحمزه (خور-۵)
................ ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
..................... ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
........................... ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
................................... ۞۞۞۞۞۞۞
۞•۩▓۩▬►♥•۩▓۩▬►♥•۩▓۩▬►♥*•۩▓۩▬►♥•۩▓۩▬►♥*•۩▓
۞*زیــبا ترین درود و سلام دوســــــت عزیز. وپ زیـــبای داری مــــوفــــق باشیــد
۞*امیـــدوارم تمـام مـراحـل زنـدگـی بــرایــت شیـریــن و خـاطــره انگــیز بـــــاشد
۞•۩▓۩▬►♥•۩▓۩▬►♥•۩▓۩▬►♥*•۩▓۩▬►♥•۩▓۩▬►♥*•۩▓
................................... ۞۞۞۞۞۞۞
........................... ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
..................... ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
................ ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
۞*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•**´`*•.¸¸.*´`*•.¸¸.