شرق وحشی (خور-۲)
يكشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۰، ۰۴:۰۰ ق.ظ
پنج و نیم شش صبح بود که رسیدیم. اتوبوس جلوی پاسگاه نگه داشت، شاگرد راننده آمد گفت خور اینجاست. ریختیم پایین. من بودم و حمید و سعید و شهاب. نگاه کردیم به تابلوی پاسگاه خور. بعد به دوروبر نگاه کردیم. خبری از شهر نبود. دوروبرمان بیابان بود. آن ته، آنجا که چند تپه بودند، خورشید در حال بالا آمدن بود. نسیم خنکی میوزید. جاده خلوت بود. اتوبوس که رفت دیگر ماشینی نیامد. نگاه به دوروبرمان کردیم. تا چشم کار میکرد بیابان بود. فقط آن طرف جاده چند تا خانهی آجری به چشم میخورد. میشد با انگشت تعدادشان را بشمری، بس که کم تعداد بودند. حمید زنگ زد به بچهها که بپرسد کجا باید بیاییم. که بیایند دنبالمان، ما رسیدیم! خاب بودند. گوشی را برنمی داشتند. آمدیم راه بیفتیم سمت همان چند تا خانه که صدای پارس کردن سگها بلند شد. درندگی صدایشان واداشتمان که همان جا بایستیم و به طلوع خورشید نگاه کنیم. دیگر انتظار داشتیم حتا صدای زوزه ی گرگها را هم بشنویم!
اینجا خور است.
حساب کردیم دیدیم چهارده ساعت و نیم توی راه بودیم. از تهران آمدیم قم، بعد به سمت جاده اصفهان تا نطنز پیش رفتیم، بعد راننده اتوبوس سر خر را کج کرد سمت اردستان و نایین و انارک. بعد رسیدیم طبس و از طبس به دیهوک و از آنجا به خور.
دو تا خور داریم. یکیش سر راهمان بود. جزء استان اصفهان بود و آبادتر. با اتوبوس که از کنارش رد میشدیم، ورودیاش یک میدان خیلی بزرگ بود که تویش چند تا خانه شبیه ایگلوهای اسکیموها، منتها با گل و خشت و کاه گل ساخته بودند. و این یکی خور... در ۹۰کیلومتری بیرجند بود. جایی وسط کویر. روی نقشهی موبایلم که که نگاه میکردم اسمش بود. فکر میکردم حتمن شهر است که اسمش روی نقشه آمده. ولی چون جزء معدود آبادیهای سر راه بوده اسمش را روی نقشه نوشته بودند.
مانده بودیم عاطل و باطل آنجا. نه میتوانستیم راه بیفتیم برویم سمت همان چند خانهی آجری که فکر میکردیم خور است، نه کسی از بچهها میآمد سراغمان. پاسگاه پلیس هم تعطیل بود. به وضعیتمان میخندیدیم.
در مورد وجه تسمیهی خور چند تا روایت وجود دارد. میگویند چون این آبادی در جلگه و زمین پستی واقع شده این نام را پذیرفته است. میگویند لغت خور معرب هور به معنی زمینپست وآبگیر و یا زمین پست میان دو بالا میباشد. یکی دیگر اینکه واژهی خور در اوستا و مذهب زرتشت واژهی مقدسی است. به خاطر همین این اسم را روی این آبادی گذاشتهاند. و یک احتمال دیگر به خاطر پیشینه معرفه الارضی این دیار و آن تغییر و تحولاتی است که از گذشته دور تاکنون در فلات ایران بوقوع پیوسته. به نظر بیشتر زمینشناسان وضع سطح الارضی بیشتر خاک ایران در قدیم بگونهای دیگری بوده. بسیاری از زمینهای پست کویری مرکزی را دریاچههای متعددی پوشانیده بوده و کوهپایههای سواحل آن از حیات گیاهی انبوهی از قبیل جنگل و بیشه و مانند آن پر بوده. در ایران اسامی محلی بسیاری که بنحوی حاکی از وجود دریاچه، برکه، باطلاق، جنگل و غیره میباشد در صورتی که امروزه نواحی خشکی هستند خور به معنای ریختنگاه آب دریا، خلیج و لنگرگاه هم آمده، بعید نیست در قدیمالایام چنین چیزی بوده.
و حالا خور روستایی بود در دل کویر که در آن گرگ و میش اول صبح از کنار جاده هیچ چیزش پیدا نبود برای ما.
بعدها فهمیدیم که فقط ده سال است که خوریها برق دار شدهاند. تا ده سال پیش برق نداشتند. تا پنج سال پیش این جادهی آسفالته را هم نداشتند. راه خور به بیرجند خاکی بود. این جادهی آسفالت را پنج سال پیش به خاطر پادگان نیروی هوایی که پنج شش کیلومتر آن طرف خور است ساختهاند...
بالاخره یکی از بچههای اردو بیدار شد. علی با پیکان وانت آمد دنبالمان. پریدیم پشت پیکان وانت. باد سرد و سوزناک اول صبح کویر میخورد به صورتمان و صورتمان سوزن سوزنی میشد. چند کیلومتر توی جاده برگشتیم. رسیدیم به روستای سروباد و روستای نوغاب. مدرسهی عشایری خور که کنار جاده بود. بچههای اردو آنجا بودند...
اینجا خور است.
حساب کردیم دیدیم چهارده ساعت و نیم توی راه بودیم. از تهران آمدیم قم، بعد به سمت جاده اصفهان تا نطنز پیش رفتیم، بعد راننده اتوبوس سر خر را کج کرد سمت اردستان و نایین و انارک. بعد رسیدیم طبس و از طبس به دیهوک و از آنجا به خور.
دو تا خور داریم. یکیش سر راهمان بود. جزء استان اصفهان بود و آبادتر. با اتوبوس که از کنارش رد میشدیم، ورودیاش یک میدان خیلی بزرگ بود که تویش چند تا خانه شبیه ایگلوهای اسکیموها، منتها با گل و خشت و کاه گل ساخته بودند. و این یکی خور... در ۹۰کیلومتری بیرجند بود. جایی وسط کویر. روی نقشهی موبایلم که که نگاه میکردم اسمش بود. فکر میکردم حتمن شهر است که اسمش روی نقشه آمده. ولی چون جزء معدود آبادیهای سر راه بوده اسمش را روی نقشه نوشته بودند.
مانده بودیم عاطل و باطل آنجا. نه میتوانستیم راه بیفتیم برویم سمت همان چند خانهی آجری که فکر میکردیم خور است، نه کسی از بچهها میآمد سراغمان. پاسگاه پلیس هم تعطیل بود. به وضعیتمان میخندیدیم.
در مورد وجه تسمیهی خور چند تا روایت وجود دارد. میگویند چون این آبادی در جلگه و زمین پستی واقع شده این نام را پذیرفته است. میگویند لغت خور معرب هور به معنی زمینپست وآبگیر و یا زمین پست میان دو بالا میباشد. یکی دیگر اینکه واژهی خور در اوستا و مذهب زرتشت واژهی مقدسی است. به خاطر همین این اسم را روی این آبادی گذاشتهاند. و یک احتمال دیگر به خاطر پیشینه معرفه الارضی این دیار و آن تغییر و تحولاتی است که از گذشته دور تاکنون در فلات ایران بوقوع پیوسته. به نظر بیشتر زمینشناسان وضع سطح الارضی بیشتر خاک ایران در قدیم بگونهای دیگری بوده. بسیاری از زمینهای پست کویری مرکزی را دریاچههای متعددی پوشانیده بوده و کوهپایههای سواحل آن از حیات گیاهی انبوهی از قبیل جنگل و بیشه و مانند آن پر بوده. در ایران اسامی محلی بسیاری که بنحوی حاکی از وجود دریاچه، برکه، باطلاق، جنگل و غیره میباشد در صورتی که امروزه نواحی خشکی هستند خور به معنای ریختنگاه آب دریا، خلیج و لنگرگاه هم آمده، بعید نیست در قدیمالایام چنین چیزی بوده.
و حالا خور روستایی بود در دل کویر که در آن گرگ و میش اول صبح از کنار جاده هیچ چیزش پیدا نبود برای ما.
بعدها فهمیدیم که فقط ده سال است که خوریها برق دار شدهاند. تا ده سال پیش برق نداشتند. تا پنج سال پیش این جادهی آسفالته را هم نداشتند. راه خور به بیرجند خاکی بود. این جادهی آسفالت را پنج سال پیش به خاطر پادگان نیروی هوایی که پنج شش کیلومتر آن طرف خور است ساختهاند...
بالاخره یکی از بچههای اردو بیدار شد. علی با پیکان وانت آمد دنبالمان. پریدیم پشت پیکان وانت. باد سرد و سوزناک اول صبح کویر میخورد به صورتمان و صورتمان سوزن سوزنی میشد. چند کیلومتر توی جاده برگشتیم. رسیدیم به روستای سروباد و روستای نوغاب. مدرسهی عشایری خور که کنار جاده بود. بچههای اردو آنجا بودند...