اردوی جهادی (خور-۳)
اولین بارم بود. خودم میخاستم بیایم. اما پایهاش را نداشتم. سختیام میآمد. برای همین هفتهی پیش به اسمس صادق جواب منفی داده بودم، گفته بودم نمیآیم. کار حمید بود. گفت بیا با هم برویم. به قول خودش من را هم مجاب کرد که یک سری کار فهرست نویسی کتابخانه است باید انجام بدهیم، سخت نیست. برایم سختی و آسانیاش مهم نبود. رفتیم. اولین بارم بود. هم اردوی جهادی، هم بیل زدن، هم آجر انداختن. ظهر که برگشتیم دو تا دست هام زق زق میکردند.
همه بچههای انجمن اسلامی دانشگا تهران بودند. از دانشکدههای مختلف. از پزشکی و دامپزشکی بگیر تا علوم اجتماعی و فیزیک و بچه فنیها. صبحانه که خوردیم بچهها چند دسته شدند. چند تا از بچههای پزشکی رفتند درمانگاه روستا. یک گروه رفتند سرغ حمام عمومی روستا که در حال بازسازی بود. یک گروه رفتند شهرک برای ساختن یک خانه. یک گروه هم بچههای فرهنگی بودند که میرفتند سراغ بچهها، بهشان کاغذ و مدادرنگی میدادند تا نقاشی بکشند...
خور روستای غریبی بود. از کنار جاده اصلن خانهها دیده نمیشدند. اما همین که دویست متر به طرف روستا پیش میرفتی یکهو زیر پایت، در فضای گودی مانندی خانههای کاهگلی زیادی میدیدی با سقفهای گنبدی و بادگیرها. خانههایی از گِل و دیوارهای قطور. کوچههای خاکی. صدای همیشگی هوهوی باد. چهرههای آفتاب سوخته. بچه کوچولوهایی که از غریبه بودنت خوشششان نمیآمد و اگر همان جا میایستادی حمله میکردند به سمتت ولی بچههای بزرگتر جلویشان را میگرفتند... خوب که چشمت را باز میکردی ذو سه تا باروی بلند و خراب شده (حتم به جا مانده از قلعهای گلی و بزرگ) دوروبر روستا میدیدی...
حمامی که مرصاد و چند تا از بچههای معماری رویش کار میکردند برای زمان صفویه بود. شاهکاری بود برای خودش. از بیرون یک گنبد کاهگلی کوچک بود. اما همین که خم میشدی و از در کوچکش میرفتی تو اول یک هشتی با کاشیهای سفید میدیدی. بعد هر گوشهاش یک خروجی بود. هر کدام را میرفتی به یک خزینه و یک اتاق کوچک دیگر میرسیدی که آن هم به یکی دو اتاق کوچک دیگر راه داشت و اصلن هزار تویی بود این حمام روستای خور. مشغول مرمت بودند. کاشیهایش کامل نبود. یک سری از خزینهها را خراب کرده بودند و دوباره داشتند میساختند. برای لحظهای وقتی همهی آن هشتیها و اتاقها و خزینهها و حوضها و تاقچههای حمام را پوشیده در ابری از بخار تصور کردم سرم از رازآلودگیاش گیج رفت.
بیرون حمام چند سری صفحهی خورشیدی هم کار گذاشته بودند. گرمای لازم برای گرم کردن آب حمام یا تولید برق روستا شاید. اما مهندس هاش ایرانی بودند. مثل اینکه به ماه نکشیده صفحههای خورشیدی توی یکی از سیاه بادهای کویر از جا کنده میشوند و باد آنها را با خودش میبرد و اهالی تکه شکستههای صفحههای خورشیدی را جمع میکنند همان کنار حمام…
همهی خانههای روستا کاهگلی و قدیمیاند. سر همین وزارت مسکن طرح در انداخته و ایده زده و زمینهای شمال جاده (روستای خور در جنوب جاده است) را تقسیم بندی کرده است و به هر خانواده صدوشصت متر زمین داده که بیایید آنجا خانه بسازید و ساکن آنجا شوید. یعنی یک جورهایی روستاسازی دارد میکند. با خیابانها و کوچههای منظم. اهل روستا بهش میگویند شهرک.
شهرک از کنار جاده دیده میشود. چند تایی از اهالی خانههای آجری ساختهاند آنجا. آقایان وزارتخانه میگویند که این کار را برای جلوگیری از مهاجرت روستاییان و نوسازی روستا انجام دادهایم. دستشان درد نکند. خانهها را هم مهندسی شده دارند میسازند مثلن. صدوشصت متر زمین، شصت متر بنا بقیه حیاط. وام هم میدهند. چند مرحلهای البته. وام اول را وقتی میدهند که اسکلت خانه را ساختند. وام دوم وقتی دیوارهای آجری ساخته شد، وام سوم وقتی دیوارها گچ کشی شدند و الخ.
خانهای که رفتیم برای ساختنش بچهها از اول هفته رویش کار میکردند. توی سه روز گذشته سه تا از دیوارها را بالا برده بودند و امروز نوبت دیوار چهارم بود. صاحب خانه یکی از اهالی روستا. پیرمردی پنجاه و خردهای ساله که دامدار بود. هشتاد نود راس گوسفند داشت. دو تا پسرهاش هم بهمان کمک میکردند. و ما هم دانشجوهای ریقویی که ده تایمان را روی هم میگذاشتی اندازهی یک کارگر سر میدانهای تهران زور و قوت نداشتیم. که البته یکیمان پزشک بود، آن یکی مهندس و این یکی دانشجوی دورهی دکترا و... کار کُند پیش میرفت. ولی پیش میرفت. پیرمرد به تنهایی اندازهی دو سه تای ما کار میکرد و زور داشت و ما پیشش جوجه بودیم.
من به لهجهی خراسانیاش فکر میکردم. وقتی میخاست بگوید آن کیسهی سیمان که پاره شده را بردار، میگفت اون کیسهی چاکیدهی سیمانو بردار. نمیگفت «پاره»، میگفت «چاکیده». خیلی اصیل حرف میزد.
ملات درست کردن. هم زدن مخلوط سیمان و ماسه و آب. با بیل زیر رو کردنش. آجر جابه جا کردن. آجر بالا انداختن برای اوستا کار. ملات روی آجرها ریختن. ماله کشیدن... خستگیِ روز اول. باد خنکی که دائم میوزید. آفتابی که تیز میتابید و دستها و صورت را میسوزاند. شربت آب لیمو. ساعت ده: دهونه: تغذیهای که ساعت ده بهمان میدهند و...
مرتبط: خور-۱
شرق وحشی (خور-۲)
گل مال (خور-۴)
امیرحمزه (خور-۵)