18سالگی
۱-شدیدن مجاب شدهام به عنوان کتاب بعدیام بخانمش. «مرد کوچک» را میگویم. نوشتهی عباس کازرونی. ایرانی مقیم آمریکا. حالا توی آمریکا وکیل است و نویسندگی هم میکند. این طورها که خاندهام، کتاب شرح دوران کودکی و نوجوانی خودش است. یک جور زندگینامه و سفرنامه و ادبیات مهاجرت. پشت جلد ترجمهی انتشارات نیلوفر1 نوشتهاند:
«سناریویی را در نظر مجسم کنید. شما فقط هفت سال دارید و تک و تنها در سرزمینی غریب رها شدهاید. پدر و مادرتان با پولی اندک شما را به این کشور فرستادند تا شما را در سن و سال شکننده هشت سالگی از ورطه جنگ تحمیلی دور نگه دارند. عباس در تلاش برای به دست آوردن ویزای انگلستان روانه استانبول شده تا پیش یکی از خویشاوندانش پناه بگیرد و آیندهاش را خود پایهریزی کند.
داستان «مرد کوچک» چیزی فراتر از داستان مراسم گذر از مرحله کودکی به مرحله آغازین نوجوانی است که به حمایت خانواده و جامعهاش سخت نیاز دارد. اما این کودک نه تنها از این حمایتها محروم است بلکه در چنگال شهری پرمخاطره گرفتار آمده است.» و...
یکی از کتابهای پنج ستارهی سایت آمازون است که امسال در لیست پیشنهادهای مطالعهی تابستانی آمریکاییها قرار گرفته. «شهروند امروز» توی آخرین شمارهاش با همین بهانه سراغ عباس کازرونی رفته و یک مصاحبه ازش ترجمه کرده.
یک جایی از مصاحبه یک سوال و جواب میشود که خیلی برایم مهم و جالب بود:
خبرنگار برمی گردد از عباس کازرونی (در مورد جنگ ایران و عراق و مهاجرت ناخاسته در کودکی و همهی سختیهای توصیف شده توی کتاب) میپرسد:
-این حس که بخشی از کودکیتان از دست رفته در شما وجود ندارد؟ یک جور حس تاسف از اینکه کودکیهایت شبیه آدمهای دیگر نگذشت؟
و او جواب میدهد: بله. همیشه این حس همراهم است. من هنوز هم با این حس و حال درگیرم. با این حال زندگی غیرعادی برای من در کودکیها تمام نشد و تا ۱۸سالگی این در من ادامه داشت. اولین بار در همان ۱۸سالگی بود که به گذشتهی خودم نگاه کردم و این تامل بر ازدست رفتهها غمگینم کرد. این زوال مدام و انحطاط برای من ادامه داشت و سعی میکردم جلوی آن را بگیرم. در ۱۸سالگی یک سالی میان تمام شدن دوران دبیرستان و رفتن به دانشگاهم فاصله بود. آن موقع کاری گیرم آمده بود. قرار بود به بچههای محروم و در مضیقهی مالاوی درس بدهم. (آن موقع مالاوی دومین کشور فقیر دنیا بود.) در کلبهای بدون آب و برق برای ۶ماه زندگی میکردم، هر لحظه امکان ابتلا به مالاریا ممکن بود و این سادهترین و پیش پا افتادهترین بیماری بود که میتوانست گریبانت را بگیرد. اما این تجربه تکانم داد. چشم اندازی متفاوت برایم شکل گرفت و من دیگر آن آدم سابق نبودم که با دنیایی از حسرتها و غصهها به گذشتهی خودش نگاه میکرد...
۲-آمریکا سرزمین فرصت هاست!
۳-نوجوان که ۱۸ساله میشود یعنی به سن استقلال رسیده است. سه گزینه جلوی رویش میگذارند: تحصیل-کار- سفر. یا درسش خوب است میرود وارد دانشگاه میشود، تازه مشتق و انتگرال یاد میگیرد و راه میافتد... یا میخاهد پول دربیاورد، وارد کالج میشود، مهارت کسب میکند، میرود دنبال کار و پول... یا میرود سفر تا خودش را پیداکند، تکلیفش را با خودش معلوم کند.
به تکهی بولد شدهی بند اول دقت کنید: عباس کازرونی جزء دستهی سوم بود. (پول هم اگر در میآورد از صدقه سر «رفتن» بود.)
توی ذهن خیالپرداز خودم عباس کازرونی را با همان شرایط تصور میکنم توی ایران... باید میرفت دانشگاه. چارهی دیگری نداشت. بروی یک جای دور؟ شش ماه فقط خودت باشی و خودت؟ها...ها...ها...
۴-نتایج کنکور اعلام شده. انتخاب رشته است. بالطبع تعداد شکست خوردگان کنکور دهها و صدها و هزارها برابر افراد موفق آن است. خیلیها با ترس و لرز انتخاب رشته میکنند. آیا قبول میشوم؟ آیا قبول نمیشوم؟... خیلی هم به کنکور مجدد فکر میکنند. یک سال دیگر دوباره درس بخانم، بهتر درس بخانم، شدیدتر درس بخانم رتبهام بهتر شود و... حماقت محض.
گزینهی دیگری وجود ندارد. یا وارد دانشگاه میشوی و یا نمیشوی و دوباره باید برایش سعی کنی... یک سال دیگر باید درس بخانی. کار؟ کار هم اگر گیر بیاید کار نیست. به تخصصی نیاز ندارد و تخصصی هم به تو نمیدهد. کار بعد از گرفتن مدرک است که باید بیفتی دنبالش!!! سفر؟ وقتی صاحب کار و درآمد شدی، آن وقت میتوانی بروی سفر... برای چه میروی سفر؟ برای هواخوری دیگر! برای کشف و شناخت خودت و دنیای پیرامونت چه میکنی؟ میروم دانشگاه با مشتقها و انتگرالها و کتابها سروکله میزنم. و... نتیجهاش چه میشود؟ هیچی. پس از چهار یا پنج سال: جوان ۲۳-۲۴سالهای که نه کاری بلد است و هنوز نمیداند از جان خودش و دنیای پیرامونش چه میخاهد... این حداقلش است. هزینههای تلف شدهی دانشگاه و بعد کار و بعدتر (مادی و معنوی) ش را خودتان پی بگیرید دیگر...
۵-باید دنبال مقصر بگردیم؟ طرز تفکر جامعهی ایرانی و علی الخصوص پدرومادرها و بزرگ ترها؟ نگاه مدرک گرای حاکم؟ حکومت؟ چون که هیچ نهادسازی برای نوجوانان و جوانان نداشته و ندارد؟ شاید خود من و امثال من. چون که میدانیم و حس میکنیم و کاری نمیکنیم... چرا... طغیان میکنیم. زیاد هم طغیان میکنیم. بنگ را دریاب... اما از طغیان کردن چه سود؟ تباه شدن خودمان فقط... رها کن... من یکی اصلن بلد نیستم مقصر پیدا کنم. ضربهای که خوردهام شدیدتر از آن بوده که بفهمم از کجا خوردهام!
۶-عباس کازرونی بعد ۱۸سالگیاش میرود یک جای دور. تکلیفش را با خودش مشخص میکند. میآید درس میخاند. وکیل میشود. بعد از زندگیاش مینویسد. کتاب مینویسد. کتابش هم جزء پرفروشهای آمازون قرار میگیرد... اگر ایران میماند...
۷-ایران سرزمینِ ...
۱: دو تا ترجمه ازین کتاب تو بازار ایران هست: یکی ترجمهی هرمز عبداللهی و انتشارات نیلوفر و یکی هم ترجمهی سارا آهنی و پویا پارسی در انتشارات هرمس. جفت انتشاراتیها معتبرند. طرح جلد انتشارات هرمس قشنگتر است. ولی آشپزش دو تا است. آشپز انتشارات نیلوفر یک نفر است. قیمت هرمس هم ارزانتر است. گمانم چاپ انتشارات هرمس را بخرم! از بدبختیهای نبود کپی رایت توی ایران...
دوم اینکه کاری را به درستی انجام دادن هنر می خواهد . کاری را که می دانی باید انچام دهی اما حسش نیست!! وگرنه خیلی از کارها مثل مطالعه مطالبی که از خواندشان لذت می بری و یا مسافرت که دوست داری هنر نیست. مثل افرادی که به جای تلاش و آفرینش (در اندازه های کوچک) یک دوچرخه بر می دارند و دور دنیا را می گردند که پیام دوستی به دیگران برسانند که البته هیچوقت هم نمی رسد این پیام.
من در درستی مطالعه و سفر شکی ندارم، اما در اکثز موارد هدف خودشناسی و باروری نیست بلکه فرار از مسئولیت است. آدم می تواند از مسئولیت فرار کند، من خودم بارها اینکار را کرده ام ولی مسئولیت را از در بیرون کنی از پنجره می آید. تازه این در مورد مسئولیت هست از خودت که هیچوقت نمی توانی فرار کنی.
Regarding your previous post, I am speechless, but it seems like an interesting point of view. It is not mathematically true but carrying a message.
هم دانشگاهی ما رو نگاه کن! "همچین شرایطی تصمیم به انجام هر کاری که گرفته ایم"...صورت مساله رو پاک می کنه بعد یه داروی "وظیفه گرایی" هم به خورد مریض می دهد و تمام! ....بله وظیفه گرایی چیز بسیار خوبی است....بر منکرش لعنت!