بانو
زن من باید خودش باشه. خودِ خودش. جوری که وقتی غلام حلقه به گوشش شدم خیالم راحت باشه که ارباب من فقط خودشه. خیالم راحت باش که دستورهاش دستورهای خودشه نه دستورهای مامانش یا خاله ش یا دوستش یا چه میدونم کیش.
زن من باید به ماتیک بگه ماژیک و عقلش برسه که مردها ارزش ماژیکی کردن ندارن.
زن من وقتی سوار تاکسی میشه باید سلام کنه.
زن من باید پسرای ۱۶ساله رو درک کنه.
زن من باید بلد باشه وقتی میریم یه جای دور مسافرت خودشو به رنگ زنهای اون جای دور دربیاره. تابلو نباشه... فیس و افاده هم نداشته باشه
باید صبور باشه
زن من زن من نیست اگه بدون جوراب کفش بپوشه. اصلن زن من نیست اگه بدون جوراب پاشو از خونه بذاره بیرون. باید جورابها رو درک کنه. بفهمه که چه قدر جورابها مهماند... باید دیوونهی جورابها باشه.
زن من باید گرون باشه، مهریه ش نه، خودش؛ پر از زندگی باشه و در عین حال این زندگی رو مفت نفروشه...
زن من اصلن باید شبیه همون زنی باشه که توی آتلیهی عکاسی رسامه. همون که همیشه لباسای گشاد و رنگابه رنگ میپوشه، اولش میاد ازم سفارش عکس میگیره بعد شوهرشو صدا میکنه بیاد ازم عکس بگیره، بعد من همیشه عکس فوری میگیرم که ده دقیقه بشینم توی اتلیه تا بتونم نگاهش کنم ولی اون نمیشینه جلوم میره اتاق پشتی و من به امید رد شدنش از چهارچوب در میشینم اون جا... اون زن یه فرشته ست. همیشه فکر میکنم اگه یه روز توی چشم هام نگاه کنه و بخنده شرط میبندم خدا به خاطر لبخندش تمام گناههای منو میشوره و من پاکِ پاک میشم. زن من باید بلد باشه ازین لبخندها بزنه که خدا به خاطرش منو ببخشه...
زن من باید هر چی زمان بیشتری میگذره خاستنیتر شه.
زن من...
چه میدونم... همه ش تقصیر این ترانهی ماقبل میلادِ چینیه: (از کتاب کوچهی فانوسهای عباس صفاری-ص۴۶):
جوانی نشسته است
بر سکوی سنگی رواق خانهاش
و با التماس و زاری همسری برای خود طلب میکند
اگر همسری داشته باشد با او چه خاهد کرد؟
شب هنگام که چراغ روشن میشود
با او به گفتوگو خاهد نشست
خاموش که میشود چراغ در کنارش خاهد بود
و بامدادان که برخیزد از خاب موهای دم اسبیاش را
زن برایش
شانه خاهد زد
.
.
.
پس نوشت: عکس از این جا
فکر کنم ارسطو بود