کارگران مشغول کارند!
"اگر بخاهم شهر مدینه را توصیف کنم در یک جمله میگویم: مدینه، شهری که عابر پیاده ندارد.
ندیدم. عابر پیاده ندیدم. کسی را ندیدم که دستش را گذاشته باشد توی جیبش و خیلی بیخیال راه برود و فقط برای راه رفتن راه برود. توی آن خیابان قباء چند تا زن بودند. آنها هم برای خرید حتمن. مرد که اصلن ندیدم. جاهای دیگر هم ندیدم. کل خیابان سیدالشهدا را بالا رفتم. اینها اصلن راه نمیروند. اصلن پیاده روی نمیکنند. اصلن عابرپیاده ندارند. ماشینهای شاسی بلند و پهن پیکر. هر جا بخاهند بروند با ماشین میروند. اصلن مردِپیاده معنا ندارد. پیاده روی معنا ندارد.
و ملتی که پیاده روی بلد نباشند، ملتی که قدم زدن بلد نباشند، حرکت کردن بلد نیستند. و معلوم است که این ملت باید بستهترین و بیتغییر و تحولترین ملت دنیا باشند... ملتی که قدم زدن و دست توی جیب گذاشتن و پیاده روها را گز کردن بلد نباشد تغییر دادن و تغییر کردن را هم بلد نیست... "
مشغولم. دست هام خسته میشوند از نوشتن. گاهی هم از خودم نومید میشوم. از معمولی بودن و معمولی نوشتنم... ولی سعی میکنم....
پس نوشت: نوشتم. تمام شد. حس میکنم اشتباه بود نوشتنش. وقتی در مورد واقعهای و حادثهای و مکانی یا شخصیتی مینویسی چهار حالت دارد: نه تو ازش تجربه داری و نه کسی که قرار است بخاند ازش تجربهای دارد، تو ازش تجربه داری ولی کسی که قرار است بخاند نه، بالعکس حالت قبل و حالتی که هم تو ازش تجربه داری هم کسی که قرار است بخاندت. نوشتن در دو حالت اول عاقلانه است و حالت آخر اشتباه محض. فردیتی وجود ندارد. سوتی بدهی مچت را میگیرند... و نوشتن این «سفر به قبله» همین اشتباه محض بود. سفری که خیلیها ازش حالا دیگر تجربه دارند... بالاخره نوشتمش. برای آنهایی که فکر میکردم میخانندش ایمیل کردم. اگر کسی دوست دارد بخاندش خیلی خوشحال میشوم بگوید تا برایش ایمیل کنم...