باغ وحش
احساس میمون بودن کردم.
قضیه این بود که قلم چی یک تعداد از رتبههای بالای آزمونهایش را آورده بود دانشکدهی فنی را ببینند. همان رتبه بالاهایش که یحتمل توی کنکور امسال هم خیلی شاخ میشوند و یکیشان رتبه یک میشود یکیشان دو یکیشان سه و دو رقمی و خیلی بد بشوند، سه رقمی و اینها. آورده بود دانشکده فنی را ببینند. بفهمند کجاست و چه دانشجوهایی دارد و جوش چه طوری هاست و چه میدانم چه آزمایشگاههایی دارد و الخ.
آخر یکی نیست به این بابا بگوید «مگه دانشگاه باغ وحشه؟! برمی داری بچهها رو قبل کنکور، تو این روزای سخت شون میاری مثلن فنی رو ببینن روحیه شون وا شه؟ الان این دختر دبیرستانیها هم اومدن منو نگاه کردن شاد شدن مثلن؟»
جلوی دانشکده مکانیک ایستاده بودیم که چهارتا دختر نوجوان با مانتو دبیرستانهایشان سراغ آزمایشگاه رباتیک را از ما گرفتند. نفری یک پاکت پفک نمکی هم دستشان بود. فکر کنم از دیدن مکانیک و نرکده پشیمان شده بودند... نرکده خیلی وحشیه. مثل سالن گربه سانان میماند توی باغ وحش ارم. نرکده حکم سالن گربه سانان را داشته برایشان. فکر کنم دانشکده برق هم مکان موجودات آبی و مار و ماهی و اینها بوده. معدن هم با دخترهای خوبش حتمن قسمت پرندگان و طاووس و اینها بوده... همان طور که پرسیده بودند آزمایشگاه رباتیک کجاست و ملوسانه ما را نگاه میکردند پفک هم میخوردند. گفتیم الان است که بهمان بگویند: پسرا اگه ازین درختها بالا برید به تون پفک میدیم...!!!
خلاصه ما داریم توی باغ وحش درس میخانیم دیگر. ملت محض تفریح میآیند ما را نگاه میکنند شاد میشوند میروند...