مصرف زدهها
چهارشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۶:۴۰ ب.ظ
الان محیط زیست در خطر است.
شاید بتوان گفت بزرگترین خطری که الان ما ساکنان کرهی زمین را تهدید میکند مشکلات محیط زیستی است
چرا این مشکلات محیط زیستی پدید آمدهاند؟ بیشتر مشکلات محیط زیست به خاطر کارخانههایی است که ما تاسیس میکنیم، جنگلهایی است که نابودشان میکنیم و منابع زیرزمینیای است که به مواد مصرفی تبدیلشان میکنیم. حالا چرا این کاها را میکنیم؟ به دلیل اینکه ما مصرف داریم. و انسان قدیم این قدر مصرف نمیکرد. اگر جمعیت بشر در ۵۰۰سال پیش را نسبت به الان بسنجید و ببینید چه کسری از آن است و مصرف او را هم نسبت به مصرف امروز بسنجید میبینید که به طور متوسط هر انسان اواخر قرن بیستم، نسبت به هر انسانِ اواخر قرن پانزدهم، ۸۰برابر بیشتر مصرف کرده است.
اصلن چرا ما این قدر مصرف میکنیم؟ پس انسان قدیم چه کار میکرد؟ وقتی تحلیل روانی میکنیم، میبینیم که این مصرف گرایی شدید به دلیل دو عارضهی روانی است که در درون خود ما وجود دارد. یکی اینکه ما چون «بودن»های مناسبی نداریم، میخاهیم لااقل «داشتن»های مناسبی داشته باشیم. دوم اینکه چون نمیخاهیم با خودمان مسابقه بدهیم با دیگران مسابقه میدهیم. این دو عامل باعث شده است که من و شما وارد مسابقه شویم، مسابقهی مصرف. در این مسابقه اولن هر دو طرف میدانیم که هیچ کدام برنده نیستیم، ثانین میدانیم که این مسابقه آخر ندارد. پس با دو فاجعه مواجهیم: یکی اینکه این مسابقه به انتها نمیرسد و دیگر اینکه اگر به انتها برسد نه تو برندهای و نه من.
آیا انسان معنوی قدیم هم این گونه فکر میکرد؟ انسان معنوی قدیم اصلن برایش «داشتن» مهم نبود، «بودن» مهم بود. به تعبیر اریک فروم در کتاب معروف «داشتن یا بودن» برای او «بودن» مهم بود و نه «داشتن». من وقتی به خودم نگاه میکنم میبینم پوچ پوچ م. در درون خودم یک خلا وجودی خیلی عمیق حس میکنم. وقتی کسی احساس خلا عمیق کند مثل توپی است (فرض کنید یک توپ، احساس و علم و شعور داشته باشد.) که حس میکند خالی خالی است و برای آنکه ثباتی به خود بدهد چیزهایی را از خودش آویزان میکند وگرنه میبینید که اگر از درون خالی باشد و چیزی هم به خودش آویزان نکند آن وقت دیگر ثبات ندارد. من و شما این گونهایم، احساس میکنیم در درون خودمان پوک هستیم، هیچ چیز در درون ما نیست، چیزی که لنگر وجود ما باشد در ما نیست. بنابراین باید چند لنگر بیرونی درست کنیم. لنگرهای بیرونی چه چیزهایی هستند؟ اینکه من ماشینی زیباتر از ماشین شما داشته باشم، ویلایی زیباتر از ویلای شما داشته باشم و.. گویا اینها لنگرهایی هستند که به نحوی در این دنیای در نوسان و تزلزل به من ثبات میدهند. به تعبیر قرآن دنبال یک عروت الوثقا هستیم و به تعبیر آیین بودا در پی یک ریسمان ناگسیختگی. اگر این ریسمان، در درون خودمان نباشد آن وقت چیزهایی از بیرون به خودمان میآویزیم تا در این دنیای متلاطم وزانت و متانتی به خودمان ببخشیم.
دیگر اینکه ما هیچ وقت با خودمان مسابقه نمیدهیم. انسان معنوی همه وقت با خودش در حالمسابقه است. انسان معنوی همیشه زبان حالش این است که: من از آنی که هستم و نه از آنی که الان دارم، نمیتوانم بهتر شوم؟ اگر میتوانم بشوم پس باید از خودم جلو بزنم. یعنی به وضع موجودم راضی نشوم و یک قدم از آن جلوتر بروم. ولی انسانی که معنوی نیست اصلن با خودش مسابقهای ندارد. مسابقهاش همهاش با دیگران است. او نمیگوید من از آنی که هستم نمیتوانم بهتر شوم و اگر میتوانم بشوم چرا نشوم. بلکه میگوید من از آنی که فلانی دارد نمیتوانم بیشتر داشته باشم؟ اگر میتوانم چرا نداشته باشم؟ وقتی این روحیه وجود داشته باشد مصرف گرایی و مصرف زدگی و پرستش مصرف هم حاصل میشود....
شاید بتوان گفت بزرگترین خطری که الان ما ساکنان کرهی زمین را تهدید میکند مشکلات محیط زیستی است
چرا این مشکلات محیط زیستی پدید آمدهاند؟ بیشتر مشکلات محیط زیست به خاطر کارخانههایی است که ما تاسیس میکنیم، جنگلهایی است که نابودشان میکنیم و منابع زیرزمینیای است که به مواد مصرفی تبدیلشان میکنیم. حالا چرا این کاها را میکنیم؟ به دلیل اینکه ما مصرف داریم. و انسان قدیم این قدر مصرف نمیکرد. اگر جمعیت بشر در ۵۰۰سال پیش را نسبت به الان بسنجید و ببینید چه کسری از آن است و مصرف او را هم نسبت به مصرف امروز بسنجید میبینید که به طور متوسط هر انسان اواخر قرن بیستم، نسبت به هر انسانِ اواخر قرن پانزدهم، ۸۰برابر بیشتر مصرف کرده است.
اصلن چرا ما این قدر مصرف میکنیم؟ پس انسان قدیم چه کار میکرد؟ وقتی تحلیل روانی میکنیم، میبینیم که این مصرف گرایی شدید به دلیل دو عارضهی روانی است که در درون خود ما وجود دارد. یکی اینکه ما چون «بودن»های مناسبی نداریم، میخاهیم لااقل «داشتن»های مناسبی داشته باشیم. دوم اینکه چون نمیخاهیم با خودمان مسابقه بدهیم با دیگران مسابقه میدهیم. این دو عامل باعث شده است که من و شما وارد مسابقه شویم، مسابقهی مصرف. در این مسابقه اولن هر دو طرف میدانیم که هیچ کدام برنده نیستیم، ثانین میدانیم که این مسابقه آخر ندارد. پس با دو فاجعه مواجهیم: یکی اینکه این مسابقه به انتها نمیرسد و دیگر اینکه اگر به انتها برسد نه تو برندهای و نه من.
آیا انسان معنوی قدیم هم این گونه فکر میکرد؟ انسان معنوی قدیم اصلن برایش «داشتن» مهم نبود، «بودن» مهم بود. به تعبیر اریک فروم در کتاب معروف «داشتن یا بودن» برای او «بودن» مهم بود و نه «داشتن». من وقتی به خودم نگاه میکنم میبینم پوچ پوچ م. در درون خودم یک خلا وجودی خیلی عمیق حس میکنم. وقتی کسی احساس خلا عمیق کند مثل توپی است (فرض کنید یک توپ، احساس و علم و شعور داشته باشد.) که حس میکند خالی خالی است و برای آنکه ثباتی به خود بدهد چیزهایی را از خودش آویزان میکند وگرنه میبینید که اگر از درون خالی باشد و چیزی هم به خودش آویزان نکند آن وقت دیگر ثبات ندارد. من و شما این گونهایم، احساس میکنیم در درون خودمان پوک هستیم، هیچ چیز در درون ما نیست، چیزی که لنگر وجود ما باشد در ما نیست. بنابراین باید چند لنگر بیرونی درست کنیم. لنگرهای بیرونی چه چیزهایی هستند؟ اینکه من ماشینی زیباتر از ماشین شما داشته باشم، ویلایی زیباتر از ویلای شما داشته باشم و.. گویا اینها لنگرهایی هستند که به نحوی در این دنیای در نوسان و تزلزل به من ثبات میدهند. به تعبیر قرآن دنبال یک عروت الوثقا هستیم و به تعبیر آیین بودا در پی یک ریسمان ناگسیختگی. اگر این ریسمان، در درون خودمان نباشد آن وقت چیزهایی از بیرون به خودمان میآویزیم تا در این دنیای متلاطم وزانت و متانتی به خودمان ببخشیم.
دیگر اینکه ما هیچ وقت با خودمان مسابقه نمیدهیم. انسان معنوی همه وقت با خودش در حالمسابقه است. انسان معنوی همیشه زبان حالش این است که: من از آنی که هستم و نه از آنی که الان دارم، نمیتوانم بهتر شوم؟ اگر میتوانم بشوم پس باید از خودم جلو بزنم. یعنی به وضع موجودم راضی نشوم و یک قدم از آن جلوتر بروم. ولی انسانی که معنوی نیست اصلن با خودش مسابقهای ندارد. مسابقهاش همهاش با دیگران است. او نمیگوید من از آنی که هستم نمیتوانم بهتر شوم و اگر میتوانم بشوم چرا نشوم. بلکه میگوید من از آنی که فلانی دارد نمیتوانم بیشتر داشته باشم؟ اگر میتوانم چرا نداشته باشم؟ وقتی این روحیه وجود داشته باشد مصرف گرایی و مصرف زدگی و پرستش مصرف هم حاصل میشود....
از مقالهی «عاطفه گرایی و جمع عقلانیت و معنویت» نوشتهی مصطفا ملکیان/مجلهی آیین/شمارهی ۳۴و۳۵ (اسفند۱۳۸۹) /ص۵۸