بی خیال
ساعت چهار که در دانشکده زدم بیرون تگرگ میبارید. نه با شدت. چند دانهای یخ افتاد و بعد شد نم نم باران. و لبخندی که به اختیار من نبود نشستنش روی لب هام. توی قفسهی کتابهای انجمن یک کتاب اضافه شده بود. یکی آن کتاب را برده بود و حالا برگردانده بود. کتاب «جهانی بودن (گفتوگوهای رامین جهانبگلو با اندیشمندان جهان امروز)». از بس به ردیف کتابها نگاه کردهام، حفظ شدهام بود و نبودشان را. برداشتمش تا سر کلاس «فرآیند جوش» بخانم. کتاب قدیمی است و به روز نیست. ولی کاچی به از هیچی بود. برای خودم آرام آرام رفتم به سمت ساختمان پشتی. نشستم ته کلاس. محمد هم آمد کنارم نشست. کتاب را گذاشتیم وسط و دو نفری دو تا از گفتوگوها را تا آخر کلاس و وقتِ "خسته نباشید" خاندیم. گفتوگوهای جهانبگلو با چامسکی و ریچارد رورتی را. محمد اول به کتاب توی دستم نگاه کرد. بعد گفت: بده من ببرمش. گفتم: سر کلاس بخونیم. آن دو نفر را انتخاب کرد و شروع کردیم به خاندن. کتاب را گذاشتیم وسط. صفحه به صفحه میخاندیم. گاهی محمد دو صفحه را زودتر تمام میکرد. آن وقت سرش را میبرد بالا و به استاد نگاه میکرد و مسالهای که مشغول حل کردنش بود. گاهی هم من زودتر تمام میکردم و زل میزدم به استاد. گاهی هم سر جملههایی با هم پچ پچ میکردیم...
من چامسکی را با دقت خاندم. اما رورتی حوصلهام را سر برد. محمد دوستش داشت. صفحههای آخر مصاحبه با رورتی را اما بادقت خاندم. رورتی آدم بدبینی بود. به آینده بدبین بود. به زمان حال و سیاست بدبین بود.
جهانبگلو ازش پرسیده بود: به نظر میرسد شما نسبت به آیندهی بشر خیلی بدبین هستید؟
ریچارد رورتی جواب داده بود: بسیار خوب، البته من فکر نمیکنم که احتمالن همهی ما در یک فاجعهی هستهای خاهیم مرد، اما از سوی دیگر میاندیشم که یک حکومت جهانی تقریبن تنها امیدی است که نوع بشر پیش رو دارد.
آهان... کلن همهی اینها را گفتم برای اینکه آن تیکهی آخر مصاحبه را رونویسی کنم:
«- جهانبگلو: من فکر میکنم که جهان روبه جهانی شدن ما از نظر اقتصادی و سیاسی زیر کنترل غرب است و این فرآیند جهانی شدن به نوعی سوق دادن جهان به سوی یک یکسان سازی از نوع مک دونالد و مایکروسافت و کوکاکولا و بسیاری نشانههای دیگر غربی است.
- رورتی: من فکر میکنم که کاملن حق با شماست. اما به نظر من همسانی فرهنگی بهایی است که ما باید به ازای اینکه خود را در یک فاجعهی هستهای نابود کنیم بپردازیم. شرم آور است، اما من واقعن نمیدانم که چه باید کرد. تا صدسال دیگر احتمال دارد ما همه به جای کوکاکولا چای بنوشیم. چون چین قدرت اقتصادی مسلط در جهان آن موقع است. در آن حالت، فرهنگ آمریکایی نیز از میان خاهد رفت. البته این مساله برای من اهمیت ندارد. به نظر من صلح اهمت بیشتری دارد تا اینکه بدانیم کدام فرهنگ مسلط است.
- جهانبگلو: در این صورت، در این جهان دیوانهی ما چه چیز به شما آرامش و دلگرمی میدهد؟ سیاست و یا چیزی دیگر؟
- رورتی: در جهان سیاست چیزی برای آرامش و سعادت وجود ندارد. اگر آرامش خیال میخاهید به نظر من باید گوشهای پیدا کنید و فقط با کتابهای محبوب و دلخاه خود سرگرم باشید.
...
- جهانبگلو: برای آینده چه برنامهای دارید؟
- رورتی: در نظر دارم کتاب دیگری بنویسم. موضوعش دبارهی تفاوت میان فلسفه تحلیلی و غیرتحلیلی است. علاوه بر آن تصمیم به مسافرت دارم و میخاهم بسیاری از کشورها را ببینم.» (ص ۲۰۴ و ۲۰۵)
هیچی دیگر. همین. ازین تیکه خوشم آمد...