عصیانگر
جمعه, ۱۲ آذر ۱۳۸۹، ۰۱:۴۸ ب.ظ
و انسان از عصیان خویش مغرور است.
به غرور کودک و بچه مدرسه ای می ماند. آنان کودکانی اند که در مدرسه آشوب می کنند و مانع ورود معلم می شوند. اما شادی کودکانه شان پایان می یابد و برای شان گران تمام می شود. معابد را ویران می کنند و زمین را با خون خود سیراب.
اما عاقبت اینان این کودکان نادان درمی یابند که هرچند عصیانگرند، عصیانگرانی ناتوانند و از حفظ عصیان خویش عاجزند.
غرق در اشک های ابلهانه ی خویش سرانجام تشخیص خواهند داد او که عصیانگرشان آفرید لابد می خواسته است که مسخره شان کند. با نومیدی این را خواهند گفت و بیان شان کفرآمیز خواهد بود و باز هم ناشادشان خواهد کرد. چون فطرت انسانی کفر را برنمی تابد و عاقبت انتقام آن را ازخودش می گیرد.
وبنابراین ناآرامی و اغتشاش و ناشادی. این است سرنوشت کنونی شان.
به غرور کودک و بچه مدرسه ای می ماند. آنان کودکانی اند که در مدرسه آشوب می کنند و مانع ورود معلم می شوند. اما شادی کودکانه شان پایان می یابد و برای شان گران تمام می شود. معابد را ویران می کنند و زمین را با خون خود سیراب.
اما عاقبت اینان این کودکان نادان درمی یابند که هرچند عصیانگرند، عصیانگرانی ناتوانند و از حفظ عصیان خویش عاجزند.
غرق در اشک های ابلهانه ی خویش سرانجام تشخیص خواهند داد او که عصیانگرشان آفرید لابد می خواسته است که مسخره شان کند. با نومیدی این را خواهند گفت و بیان شان کفرآمیز خواهد بود و باز هم ناشادشان خواهد کرد. چون فطرت انسانی کفر را برنمی تابد و عاقبت انتقام آن را ازخودش می گیرد.
وبنابراین ناآرامی و اغتشاش و ناشادی. این است سرنوشت کنونی شان.
برادران کارامازوف/داستایفسکی کبیر/ترجمه ی صالح حسینی/ص360
از این فطرت حالم به هم میخوره هر چی میکشم از همین فطرتس
با بنابر این فطرت هم مشکل دارم